میدانی نامآشنا که کمتر کسی از وجه تسمیهاش با خبر است! این میدان خاطرهانگیز، نام مالکان اولیه این اراضی، یعنی رضاخان بصیرالدوله...
برترینها: وقتی به نقشههای تهران در دهه بیست نگاه میکنیم، در محدودهای که امروز به نام «هروی» میشناسیم، روستا یا اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم، باغ روستاهای حسینآباد و مبارکآباد را میبینیم که با فاصلهی کوتاهی نسبت به سلطنتآباد یا پاسداران امروزی قرار گرفتهاند.
در روزگار قاجار درست زمانی که اراضی اطراف تهران میان درباریان دست به دست میشد روستاهای حسینآباد و مبارکآباد به «عینالدوله» وزیر قاجار رسید. در آن زمان عینالدوله با ساخت عمارت دو طبقهاش در اراضی نزدیک به کاخ سلطنتآباد توجه زیادی را به این حوالی جذب کرد و در اواخر دوران قاجار وقتی عینالدوله سرسخت و مخالف مشروطه، در مضیقه مالی قرار گرفت بخشی از اموالش را برای فروش گذاشت و رضاخان بصیرالدوله هروی، اراضی عینالدوله یعنی روستاهای مبارکآباد، شمسآباد و لویزان را خرید و به آباد کردن بخشهایی از این زمینها مشغول شد.
در اوایل حکومت پهلوی محدوده هروی امروزی شامل باغهای فراوان و تعداد محدودی قطعه مسکونی بود. توسعه و گسترش تهران در دهه چهل این اراضی را مثل اکثر مناطق به یک محله شهری تبدیل کرد و مبارکآباد که زمانی به دلیل زمینهای حاصلخیز و مرغوبش به این نام شهره شده بود، در ترکیب با روستای حسینآباد به محله هروی تبدیل شد.
پس شروع پرسه ما جایی نیست جز میدان هروی؛ میدانی نامآشنا که کمتر کسی از وجه تسمیهاش با خبر است! این میدان خاطرهانگیز، نام مالکان اولیه این اراضی، یعنی رضاخان بصیرالدوله هروی و فرزندانش را زنده نگه داشته است. شاید برای شما هم جالب باشد که بدانید در اواخر حکومت قاجار، بصیرالدوله، تنها با پرداخت هشتاد و سه هزارتومان مالک این اراضی شد! حالا مثل هر ایرانی دیگر با حساب و کتاب مبلغ امروزی این زمینها، شیب خیابان وفامنش را به سمت شمال ادامه میدهیم و به قصد رسیدن به یکی از عجیبترین خانههای تهران، بالا میرویم ...
در حالی که کوههای شمیرانات در پرسپکتیو وفامنش خودنمایی میکنند، از خیابان مفتوحی، خودمان را به کوچه سنبل میرسانیم. اینجا خانه آدم و حواست! خانهای پر رمز و راز که ساعتهای زیادی میتوان به آن خیره شد و مبهوت ماند! اینجا مجسمههای غولپیکر، فرشتههای آویخته ، گیاهان عظیم سنگی و احساساتی متناقض تلنبار شدهاند! با ترس و وحشت ناشی از دیدن این خانه که کنار آمدیم، باید بزنیم به دل کوچهپسکوچهها ...
وقتی در باغ روستاهای دوران گذشته پرسه میزنیم، هرازگاهی دیوارهای طولانی آجری، نظر ما را به خودشان جلب میکنند. در روزگاری که پای ساختوسازهای افسارگسیخته و مفهوم غمگین برجباغ به هروی باز شده، هنوز هم تعدادی از باغهای این حوالی، فرصت خوبی را برای سرککشی و استراحت کوتاه زیر خنکای درختان دورشان فراهم میکنند. البته بینیاز از گفتن است که بیشتر باغها خشک شدهاند و تنها در اطرافشان، ردیفی سبز و نازک بر جا مانده است.
به دنبال ردی از باغهای قدیمی، پرسه را به سمت شمال محله ادامه میدهیم تا به «پارک تولد» یا به گفته برخی «باغ فریدونی» برسیم. در این قسمت از پرسه میتوانیم خودمان را با لیموناد خنک با چشماندازی از جنگلهای لویزان دعوت کنیم و در حالی که نسیم گرم و تابستانی تپههای روبهرو گونهمان را نوازش میکند، با اهالی محله در اطراف پارک معاشرت کنیم. آدمی به همین دلخوشیهای کوچک و خنک زنده است؛ مگر نه؟
تا اینجای مسیر که به کوچهها سرک میکشیدیم، بناهایی از دهه پنجاه و شصت به چشممان میخورد که از ساختوسازهای شدید هروی، فعلا قسر در رفتهاند و اکثرا تک و تنها، در گوشه و کنار محله منتظر پرسهزنهایی هستند که آجرهای منظم، خطوط موقر طراحی و یا حتی پنجرههای بدون شیشهشان را تحسین کنند! پس عمارت پرحاشیه عینالدوله کجاست؟ وقتش است که به خانه وزیر قاجار سر بزنیم، پس شیب خیابان افتخاریان را به سمت پایین ادامه میدهیم.
عمارت زیبای عینالدوله، همان جایی است که در روزگاران دور باعث شهرت مبارکآباد شد. از جلوی ردیف آپارتمانهای مسکونی کوچه جلالی رد میشویم و به عمارت خوشرنگی میرسیم که حالا از باغ و استخرش، چیزی به جز زمین خالی باقی نمانده و بیم ساختوساز در حریمش میرود. در محوطه قدم میزنیم و وقتی از دیدن گچبریهای ظریف، ایوانهای کشیده و کاجهای خشک سیراب شدیم، قدمزنان به سمت باغ میرویم.
در انتهای خیابان افتخاریان از میان خردهفروشیهای محلی که عبور کنیم، به باغ رضاییه یا پارک صدف امروزی میرسیم. باغی که روزگاری، مهندس علیاکبر هروی پسر بصیر الدوله، با دانش نوین کشاورزی، در آن به پرورش گل و گیاه مشغول بود. در گوشه پارک امروزی خانه فرهنگ صدف، محلی خاطرهانگیز برای بچههایی است که کودکی و نوجوانیشان را در هروی سپری کردند. رطوبت چمنهای خیسخورده در یک بعدازظهر تابستانی حسابی سر کیفمان میآورد و تصور میکنیم هنوز هم، خانواده هروی گوشهای از این باغ ایستادهاند و در کنار اتومبیل مینیموک سبز رنگشان رو به دوربین لبخند میزنند!
اگر پارک صدف را به سمت جنوب ادامه بدهیم به خیابان موسوی میرسیم. مثل هر پرسه دیگری که به پاساژهای قدیمی محلهها سر میزنیم، اینبار هم سراغ پاساژ محبوب و اصیل این محله میرویم که خاطرات زیادی را در خودش جای داده. پس موسوی را به سمت میدان هروی پیش میرویم و پاساژ گلستان با ظاهر ساده و فروتن خودش، با نردههای چوبی قدیمیاش همینجاست!
در روایت این محله هنوز هم لحظاتی زندهست؛ عینالدوله از استعفای اجباریاش در بحبوحهی مشروطه میترسد و از پنجره عمارتش، به باغ روبهرو نگاه میکند. مهندس هروی در حالی که در باغ رضاییه به گیاهانش رسیدگی میکند، آواز میخواند و محله، سرشار از آواز پرندگان غرق در شادیست ... همه چیز سبز و خنک و آرام است و در این خیالات شاد هنوز هیچ درختی نمرده است ...!
حالا شما به ما بگویید؛ میدان هروی شما را به یاد چه میاندازد؟ اسامی قبل خیابانهای این محله را یادتان هست؟
پاسخ ها