۶۱ سال پیش در جریان ۱۵ خردادماه ۱۳۴۲ طیب حاج رضایی در تاریخ ۱۵ تیرماه ۱۳۴۲ به اتهام شرکت در وقایع ۱۵ خرداد در تهران به همراه ۴۰۰ نفر دیگر توسط مأموران رژیم پهلوی دستگیر و در آبان ماه آن سال تیرباران شد.
اطلاعات آنلاین: ۶۱ سال پیش در جریان حوادث ۱۵ خردادماه ۱۳۴۲ «طیب حاج رضایی» در تاریخ ۱۵ تیرماه ۱۳۴۲ به اتهام شرکت در وقایع ۱۵ خرداد در تهران، توسط مأموران رژیم پهلوی دستگیر و زندانی شد. اداره کل سوم از ساواک تهران در تاریخ ۱۰ مرداد ماه ۱۳۴۲ درخواست می کند که در خصوص ارسال سوابق طیب حاج رضایی و ۱۰ نفر دیگر تسریع شود.
دادگاه تشکیل می شود و طیب حاج رضائی به همراه اسماعیل رضائی با ۴۰ جرم از جمله حمله به ماموران کلانتری در سحرگاه ۱۱ ابان ماه در میدان تیر حشمتیه تیرباران شدند. روزنامه اطلاعات در تاریخ ۱۱ آبان ماه ۱۳۴۲ شرح ماجرا را چنین نوشته است:
ساعت شش و پنج دقیقه با مداد، امروز طیب حاج رضائی ۵۳ ساله و حاج محمد اسمعیل رضائی ۳۸ ساله دو نفر از محکومان حادثه پانزدهم خرداد که در دادگاه های بدوی و تجدید نظر به اعدام محکوم شده بودند پس از ابرام حکم در میدان تیر پادگان حشمتیه تیرباران شدند. از روز پنجشنبه که خبر ابرام حکم اعدام دو تن از محکومان واقعه ١٥ خرداد (طیب حاج رضائی و حاج اسماعیل رضائی) توسط مقامات شهربانی اعلام شد. همه در انتظار ساعت اجرای حکم بودند و خبرنگاران و عکاسان از همان ساعت گوش به زنگ بودند، تا هروقت ساعت اجرای حکم اعدام تعیین شد، بتوانند در مراسم آن شرکت کنند. تا دیشب اطلاع حاصل شد که قرار است ساعت پنج و نیم بامداد امروز محکومین در پادگان حشمتیه تیرباران شوند. اینک دنباله مطلب را از زبان خبرنگاران ما که از ساعت سه بعد از نیمه شب در پادگان حشمتیه بودند مطالعه کنید.
وقتی ترمز جیب، سکوت سحر گاهی خیابان را در هم شکست عقربه ساعت چهار بامداد را نشان می داد. خبرنگاران و عکاسان از جیپ پیاده شدند. باد سردی در خیابانهای خلوت شیر زوزه می کشید. جلوی در پادگان گارد یک گروهان سرباز صف کشیده بودند، یکی از خبرنگاران وقتی سربازان را دید، گفت: نکند ما دیر رسیده ایم و کار از کار گذشته است؟ جدا از سرما می لرزیدیم. چند دقیقه طول کشید تا تشریفات ورود ما به محوطه پادگان طی شد. وارد اطاق آقای ستوان یکم زیارتی، رئیس دژبان گارد شدیم. گرمی مطبوع هوا برای ما که از سوز سرما می لرزیدیم بسیار لذت بخش بود. نزدیک نیم ساعت در این اطاق بودیم تا به ما اجازه داده شد به اطاق مخصوص نماینده دادستان، قاضی عسگر و متهمین بودند، برویم. حالا دیگر ساعت پنج بامداد بود آقای سرهنگ پرویز قانع نماینده دادستان قاضی عسگر و دو سه نفر دیگر از افسران بودند، اما از محکومین خبری نبود. لحظات پر هیجانی بود، مدتی به سکوت گذشت در این وقت از نماینده دادستان سئوال شد، آیا محکومین با خانواده های خود ملاقات کرده اند؟ جواب داده شد که دیروز غروب این کار انجام شد و محکومین با خانواده های خود ملاقات کردند. چند دقیقه هم سپری شد.
ساعت پنج و پانزده دقیقه بود که در اطاق به روی پاشنه چرخید. تمام چشم ها به آن دوخته شد و یک افسر و به دنبال او طیب حاج رضائی وارد شد. اول نگاهی به اطرافش انداخت، قیافه یک یک حضار را ورانداز کرد تا نگاهش به اجتماع خبرنگاران و عکاسان افتاد، لحظه ای مکث کرد و بعد در حالیکه سعی می کرد لبخندی پهنه صورت رنگ پریده اش را بپوشاند، خطاب به آنان گفت: «من چیزی ندارم که بگویم، وصیت نامه ام را قبلا تهیه کرده ام و به همسرم داده ام. طیب به دنبال این حرف روی صندلی نشست و قاضی عسگر در کنارش قرار گرفت. طیب کت و شلوار خاکستری رنگ به تن داشت، پیراهن سفید رنگی پوشیده بود. آثار یک رنج و نگرانی عمیق در صورتش دیده می شد. در این وقت عکاسان شروع به عکسبرداری کردند و یکی از خبرنگاران از طیب پرسید غیر از آنچه که در وصیت نامه نوشتی حرف دیگری نداری؟ طیب لحظه ای فکر کرد و در حالیکه نگاهش به دوربین یکی از عکاسان دوخته شده بود، گفت : چرا؟ در اینجا باز هم لحظه ای مکث کرد، گوئی درباره مسئله مهمی می اندیشید. تمام چشمها به دهان این مرد تنومند ۵۳ ساله دوخته شده بود و او بی خبر از همه جا در دنیای دیگری سیر می کرد.
چند لحظه گذشت، طیب مثل کسی که از عالم رویا درآمده باشد به خود آمد، روی صندلی جابه جا شد و گفت: از قول من بنویسید که برای تهیه جهیزیه دخترم بیست هزار تومان به او پول بدهند ولی بلافاصله اضافه کرد: نه نه پول ندهند، هرچه دلش خواست برایش بخرند.
در این وقت قاضی عسگر به او گفت اگر مطلب دیگری دارد، بگوید و بعد زیر صورتجلسه را امضا کند. طیب گفت: فقط میل دارم که مرا پهلوی قبر مادرم در حضرت عبدالعظیم دفن کنند و حتما جسد مرا به خانواده ام تحویل دهند.
سپس از روی صندلی بلند شد و در حالیکه سعی می کرد خونسردیش را حفظ کند زیر صورتجلسه را امضا کرد و با تکان دادن سر با خبرنگاران و عکاسان و سایر کسانی که در اطاق بودند خداحافظی کرد و از اطاق خارج شد.
طیب قبل از اینکه از اطاق بیرون برود از نماینده دادستان خواهش کرد که برای آخرین بار با همسرش که در آن موقع به پادگان آمده بود، ملاقات کند. بلافاصله با تقاضای او موافقت شد. طیب با همسرش در یک اطاق دیگر ملاقات کرد. با بیرون رفتن طیب، همه در انتظار ورود محکوم دیگر، حاج اسماعیل رضائی بودند و در این مدت سکوت سنگینی بر اطاق سایه افکنده بود و تنها قدم های سربازی که سه فنجان چای یخ زده روی میز را از اطاق بیرون می برد این سکوت را می شکست....
نگاه ها متوجه عقربه ساعت بود، درست هشت دقیقه بعد از خارج شدن طیب از اطاق انجام مراسم مذهبی با حاج اسماعیل رضائی به اتفاق مامورین وارد اطلاق شد. حاج اسماعیل که سخت مضطرب و نگران بود روی اولین صندلی کنار در اطاق نشست، وقتی چشمش به خبرنگاران افتاد، کاغذی از جیبش بیرون آورد و گفت اینها سه نسخه از وصیت نامه من است که با خط خودم نوشتم. باید به وکیل من بدهند تا عمل کند. نماینده دادستان گفت بسیار خوب زیر آنرا امضاء می کنم. حاج اسماعیل گفت: نه اول آن را بخوان بعد امضاء کن. دادستان گفت: من حرف شما را قبول دارم ولی حاج اسماعیل زیر بار نرفت و گفت به عنوان آخرین تقاضا از شما می خواهم آن را بخوانید. چنین به نظر می رسید که حاج اسماعیل می خواست بیشتر وقت بگذراند، با تقاضایش موافقت شد و خود حاج اسماعیل متن وصیت نامه اش را خواند.
سپس به طور مشروح صورت ریز قروض و بدهی های خود را خواند و قاضی عسگر در روی صورت جلسه یادداشت کرد. از جمله گفت: من به اقای حاج علی نوری ۴۲۰ هزار تومان بدهکارم که ۲۰۰ هزار تومان آن چک بدون تاریخ است، ولی برای بقیه مدرکی ندارد ولی باید به او پرداخت شود چون نمی خواهیم مدیون باشم. دیگر اینکه به حاج مجدالدین مدنی مبلغ ۱۲۰ هزار تومان بدهکارم که چک دارد و این بابت زمینی است که با دو نفر دیگر شرکت داشتیم. یکی هم ۳۵ هزار تومان به اقای حسین قاسمیه بدهکارم که ۱۵ هزار تومان آن چک است. در مورد این شخص اخیر مقدار بدهی من را به اضافه آنچه که در مدت زندانی من به خواهرم داده است، باید به او بدهند. نصف منزل خیابان بهار که سندش به نام من است و هفت هزار تومان بابت کرایه که طلبکارم و سند آن در منزل است متعلق به حاج مجدالدین مدنی است. از کارخانه سنگ بری ۳۲ هزار تومان سنگ آورده ایم که در دفترش ثبت است، مجموعا ۴۷ هزار تومان به کارخانه بدهکاریم.
سپس حاج اسمعیل رضائی صورت ریز بدهی خود را خواند که توسط قاضی عسکر در اوراق صورت جلسه وارد شد. نامبرده سپس اضافه کرد ماشین مرا بفروشند، و پولش را سه تقسیم کنند؛ یک قسمت را به مادرم بدهند و دو قسمت دیگر به دائی من احمد ایلخانی و یکی هم به محمد علی ارشدی دائی دیگر من بدهید. در مورد مطالبات خود حاج اسمعیل رضایی گفت که در دهکده شاه پسند گرگان در حدود ۶۳۰ هزار تومان مساعده داده ایم که هر چه وصول شد دو قسمت آن متعلق به حاج علی نوری و یک قسمت مال خود من است. محمد شیری در شهسوار برای پرتقال ده هزار تومان پول گرفته و چک داده که نزد خواهرم است. در نیشابور بابت خرید سیب ۳۳ هزار تومان داده ام. بابت زمینی که با حاج شاداب شریک هستم، ٢٤٠ هزار تومان بدهکار است باید حساب شود و هر چه او بگوید قبول است. حاج اسمعیل رضائی سه ورقه ای را که به خط خودش نوشته بود به قاضی عسکر داد که یک نسخه آن را به حاج مجدالدین مدنی وکیل او و یک نسخه را هم به حسین قاسمیه بدهند. در این موقع محکوم زیر اوراق صورت جلسه را امضاء کرد.
قبل از آنکه محکوم سخنانش را تمام کند، ما به اتفاق عکاسان از اطاق مخصوص خارج شدیم در جیپ های ارتشی قرار گرفتیم و در حالیکه تیمسار یحیوی در جیپ جلو حرکت می کرد بطرف میدان تیر حرکت کردیم. از اطاق مخصوص قاضی عسکر تا محل میدان تیر بیش از ۵ دقیقه راه بود و در تمام مسیر راه طرفین جاده سربازان ایستاده بودند. وقتیکه جیپ ها جلوی میدان تیر توقف کردند، هوا گرگ و میش بود وساعت پنج و پنجاه دقیقه رانشان می داد. در داخل محوطه تیر یک چراغ زنبوری بزرگ پایه دار گذاشته بودند که مقداری از محوطه را روشن می کرد. محل اجرای حکم در میدان تیر پادگان حشمتیه بود. در بالای میدان که از چهار طرف با دیوارهای بلند محاصره شده بود، دو تیر به فاصله پنج متر از یکدیگر قرار داشت و در فاصله ده متری تیرها روی زمین گچ ریخته بودند و نشان می داد که محل قرار گرفتن سربازان تیرانداز است. پس از بازدید از محل تیر مجددا به خارج محوطه آمدیم تا وقتی که محکومین را می آورند، آن جا باشیم.
در ساعت پنج و پنجاه و پنج دقیقه طیب حاج رضائی و حاج اسماعیل رضائی را توسط یک کامانکار مخصوص ارتشی در حالیکه دو کامیون سرباز آن را همراهی می کرد په جاری میدان آوردند. وقتیکه در کامانکار باز شد، عکاسان شروع به عکس گرفتن کردند، حاج اسمعیل رضائی رو به آنها کرد و گفت: ان شالله در قیامت این عکس ها را خواهیم دید. در این موقع آنها را از ماشین پیاده کردند ابتدا طیب وارد میدان تیر شد. ولی حاج اسمعیل رضائی کنار کامانکار ایستاد و گفت: کارم را همینجا تمام کنید. ولی بالاخره مجبور شد به دنبال طیب وارد میدان شود. در میدان تیر تیمسار سرتیپ یحیوی فرمانده توپخانه پادگان حشمتیه و سرکار سرهنگ پرویز قانع نماینده دادستان ارتش و عده ای از افسران پادگان حضور داشتند. پس از آنکه محکومین را جلوی تیرها بردند، چهار گروهبان با دستمال چشمان آن ها را بستند. وقتیکه چشمان محکومین را بستند آنها را جلوی تیرها بردند و با طناب بستند. در این موقع در مقابل هر یک از محکومین دو سرباز مسلح قرار گرفت، یکی ایستاده و یکی به زانو. پس از استقرار سربازان، فرمان آماده باش داده شد و متن رای دادگاه بدوی و تجدید نظر و موارد اتهام محکومین با ذکر دلیل خوانده شد.
در ساعت شش و هفت دقیقه بامداد افسر فرمانده با حرکت دادن دست فرمان آتش را صادر کرد. هر سرباز باشلیک تفنگ ام ۱ شش تیر مسلسل خالی کرد و دو دقیقه پس از فرمان آتش دستور شلیک تیر خلاص داده شد. طیب با شلیک اولین رگبار گلوله ها با یک حرکت شدید جان سپرد و با پاره شدن طناب به روی زمین افتاد، ولی حاج اسمعیل رضائی پس از پاره شدن طناب به روی زمین غلطید هنوز زنده بود ولی تیر خلاص با یک تکان شدید به زندگی او خاتمه داد. بلافاصله طناب ها را از دست و پای آنان باز کردند و جنازه ها را تا رسیدن آمبولانس به روی زمین خواباندند. دریابان تیمسار یحیوی به خبرنگاران گفت: اجساد طیب و حاج اسماعیل رضائی یا در همین محل یا در غسالخانه به بستگان و اقوام آنها تحویل داده می شود، تا هر کجا که مایلند دفن کنند.
پاسخ ها