احتمالا خیلی از ما، با شنیدن نام ونک، به یاد خودِ میدان، ایستگاههای تاکسی و شلوغی ناشی از مطبها، ادارهها و دانشگاههای آن حوالی میافتیم که قدمتی شصتساله دارند.
برترینها: احتمالا خیلی از ما، با شنیدن نام ونک، به یاد خودِ میدان، ایستگاههای تاکسی و شلوغی ناشی از مطبها، ادارهها و دانشگاههای آن حوالی میافتیم که قدمتی شصتساله دارند. اما در این شماره از پرسه، قرار است کمی از میدان فاصله بگیریم و در بخشی از ونک با قدمت قاجاری پرسه بزنیم که روی نقشههای قدیمی با عنوان «ونک ارامنه» شناخته میشود. تا زمان محمدشاهقاجار، در گسترهی ونک ارامنه سکونتی شکل نگرفته بود و تنها در غرب این اراضی، ده ونک به عنوان روستایی خارج از تهران و در مسیر امامزاده داوود قرار داشت.
وقتی که حاج میرزاآغاسی، وزیر قاجاری، تصمیم گرفت که در شرق ده ونک، محلی برای سکونت و کشاورزی چند خانوادهی ارمنی ایجاد شود، پای سکونت و آبادانی به این اراضی باز شد و با این روایت، بافتی روستایی در میان قلعهای شکل گرفت؛ جایی که به «قلعهی ارامنه» معروف شد و تا دوران پهلوی، در کنار ده ونک، از دههای اطراف تهران به شمار میآمد.
در زمان پهلوی اول، با ساخته شدن جاده پهلوی یا ولیعصر کنونی، تهران به سمت شمال توسعه پیدا کرد و تا دههی ۴۰، روستاهای شمال تهران و اراضی خالی میان روستاها، به محلات شهری تهران تبدیل شدند. اما اینبار، پای شهرسازی و معماری مدرن به زمینهای اطراف قلعهی ارامنه باز شد و ترکیب بافت روستایی با خیابانکشیهای مدرن شهری، محلهی آرارات را شکل داد.
پرسهمان را از تقاطع بزرگراه کردستان و خیابان ونک یا بهتر است بگوییم جاده ونک گذشته آغاز میکنیم و با خیال حرکت درشکههایی که از جاده پهلوی(ولیعصر کنونی) به طرف ده ونک میرفتند مسیرمان را به سمت غرب ادامه میدهیم و از کنار ساختمانهای ایران سکنا عبور میکنیم تا به خیابان آفتاب (وسکانیان کنونی) برسیم. محلهای که در آن قدم میزنیم، محله شگفتیهاست... محلهای از جنس تنوع؛ از تنوع در بافت معماری تا تنوع گروههای اجتماعی و این تازه آغاز ماجراست!
از آنجایی که در دوران حکومت محمدرضا پهلوی، بخشی از زمینهای ونک برای سکونت طبقه متوسط شهری، بلندمرتبه سازی شد، برجها بخش مهمی از پرسه امروز ما هستند. محوطه همسایگی در زیر برجها، فضای خوشایندی را بر گپ و گفت به وجود آورده و یک طور دلنشینی دنج و در دسترس هستند. دیگر کم کم از آغوش برجها در میآییم و آهسته آهسته از کوچههای ماهتاب به سمت قلعه میرویم.
اواسط کوچه ماهتاب، تابلوی قلعه ارامنه از زیر برگهای درخت خودش را به ما نشان میدهد و دنبال کردن آن ما را به کلیسای میناس مقدس که در قلب محدوده قلعه ارامنه قرار دارد میرساند. این را هم میدانیم که هرکجا پای آبادانی در تهران وسط باشد کم و بیش ردی از خاندان مستوفیالممالک در آن دیده میشود. این کلیسا هم هدیهای از طرف حسن مستوفیالممالک به ارامنه است؛ کلیسایی با ظاهر متواضع که به دور از همهمه جنگهای امروز دنیا در همخوانی با پلاکهای روستایی کوچههای اطرافش این بخش از زمین را از صلح پر کرده!
کوچههای بیرونی قلعه فرصت لمس کاهگل باغهای دوران گذشته را فراهم میکنند. در این محله هم بخشی از ماجرا همان داستان غمگین همیشگی است که گوشه گوشه این شهر را فرا گرفته؛ غم مرگ باغهای باقی مانده در پشت دیوارهای کاهگلی... غم ریشههای چند صد ساله که شاید زیر زمین هنوز هم در حال نفس کشیدن هستند... غم ما که میبینیم و میگذریم و در هر لحظه میخشکیم! وقتی حساب تمام جزئیات باغها یا بهتر است بگوییم باغنماها را لمس کردیم، روانه شمال شرقی محله میشویم.
در این کنج به یادگار از دهه 50، باشگاه آرارات قرار دارد. باشگاهی برای ارامنه که دیوار بلندش اجازه سرککشی را به ما نمیدهد و امان از این حصارها که نمیگذارد چشمانمان را به تماشای معماری مجسمهوار آرارات که زمین و آسمان را در یک لحظه به هم پیوند میزند، نوازش کنیم. رستم وسکانیان، معمار کلیسا، هنرمندانه آسمان، زمین و حجمهای درشت و بتنی صلیب را با دری چوبی و ساده ترکیب کرده تا به ما نشان دهد: «برای شاعرانه معماری کردن، باید جهان را شاعرانه فهمید!»
اگر در خیابانهای مدرن محله که در زمان پهلوی دوم کشیده شدهاند پرسه بزنیم ، تک و توک آپارتمانها و ویلاهایی از عصر طلایی معماری مدرن تهران پیدا میکنیم . بناهایی با جزئیات زیبا که در کنار بافت در هم تنیده روستایی و برجهای بلند قامت مدرن کیفیت متفاوتی را به پرسهزنها هدیه میکنند. در حالی که دیدن تنوع معماری و شهرسازی این تیکه از شهر حسابی سر کیفمان آورده خودمان را به حوالی میدان شیخ بهایی میرسانیم.
دیگر باید به شیراز رسیده باشیم؛ البته خیابان شیراز. کوچههای این حوالی فرصت خوبی را مهیا میکنند تا همزمان با قدمهای شتاب زده کارمندان پرسه بزنیم و به شکوه تهران مدرن روزگاران گذشته نگاهی بیندازیم. برجها و آپارتمانهایی که شعرهایی از جنس سیمان و نور سر دادهاند و در ترکیب با تایپوگرافیهای به جا مانده از تابلوهای قدیمی، فضایی نوستالژیک را شکل دادهاند؛ فضایی برای خلوت کردن با تهران سالهای دور
از باغهای ویران تا ایران سکنا و آفتاب، از زمینهای کشاورزی تا ساختمانهای اداری... اینجا میان کلاف کوچهها و خطوط کشیده برجها مفهومی پنهان است، مفهوم ساده گذشتن و رفتن پیوسته. گذشتن از روزهایی که ارامنه آبادانی را به این اراضی آوردند و رفتن به دوران باشکوه برجهای مدرن و سرککشی به تهران مدرن دهه 50 شمسی و دیدن تایپوگرافیها و مزهمزه کردن طعم ساندویچهای قدیمی که همه با هم لایههای گوناگون ونک ارامنه دیروز و آرارات امروز را ساختهاند؛ لایههایی که جزو جداییناپذیر هویت محله هستند و برای ما پرسهزنها روایت تکهای دیگر از پازل شهر را کامل میکنند.
شما چطور؟ تا به حال در این حوالی پرسه زدهاید؟ برای ما از خاطراتتان در این حوالی بگویید
پاسخ ها