در روز ۱۰ سپتامبر سال ۱۹۸۴ میلادی، الک جافریز، متخصص ژنتیک، سه کلمه در دفترچه قرمز رنگ روی میزش نوشت «۳۳ اتوراد، خاموش». این جمله به معنای پایان یافتن آزمایشی بود که همان تابستان کلید خورده و قرار بود به بررسی چگونگی انتقال بیماریهای موروثی از یک عضو خانواده به عضو دیگر بپردازد. آزمایش به صورت تمام و کمال شکست خورده بود.
اما این پروژه توانست به یکی تاثیرگذارترین پژوهشهایی تبدیل شود که تاکنون درون آزمایشگاههای بریتانیا انجام شده است، چرا که به ساخت نخستین انگشتنگاری دیانای در جهان منجر شد: تکنولوژیای که انقلابی در روند تحقیقات روی پروندههای جنایی به پا کرد، بیشمار قاتل و متجاوز را به زندان فرستاد و تعیین نسبتهای خانوادگی را امکانپذیر نمود.
۲۵ سال پیش، این ایده که محققان بتوانند براساس کوچکترین رد باقی مانده از عرق یا خون یک شخص، هویت دقیق او را شناسایی کنند مثل ایدهای بسیار خندهدار به نظر میرسید. امروز اما این تکنولوژی را دست کم میگیریم. در کنار دوربینهای مدار بسته و امکان شنود ایمیلها و تماسهای تلفنی، انگشتنگاری دیانای اکنون یکی از بهترین ابزارهای مدنی برای دنبال کردن پیشینه یک شخص، آن هم با دقتی بسیار بالا، به حساب میآید.
به لطف پژوهش صورت گرفته از طرف جافریز، هزاران مجرم خطرناک تاکنون دستگیر و روانه زندان شدهاند و از سوی دیگر، بیشمار انسان دیگر هم توانستهاند شانسی برای دریافت شهروندی کشورها بیابند. در عین حال، پروفایل میلیونها نفر در دیتابیسهای دولتی ذخیره شده و بسیاری این را تهدیدی جدی برای آزادیهای مدنی مردم توصیف میکنند، چیزی که خود جافریز هم -تا حدودی- با آن موافق است. بیشتر از هر کشف علمی دیگری، انگشتنگاری دیانای منجر به شکلگیری مشکلاتی در زمینه رسیدن به تعادل میان استفاده از تکنولوژی در صدد کمک به جامعه و در عین حال به خطر انداختن حق حریم شخصی شده است.
اما در تابستان ۱۹۸۴ و زمانی که الک جافریز یک محقق ژنتیک ۳۴ ساله در دانشگاه لیسستر بود، چنین نگرانیهایی حتی به ذهن او نیز خطور نمیکردند. در آن زمان او به دنبال راهی برای ردگیری ژنها درون دودمان یک خانواده بود و در این مسیر به بریدهای از دیانای برخورد که درون کروموزومهای مختلف موجود در سلولهای مردان و زنان تکرار شده بود.
جافریز متوجه شد که این المان ژنتیکی میتواند برای هر شخص منحصر به فرد باشد و بنابراین آزمایشی ترتیب داد تا ببیند که میتواند میزان تکرار آن را در بدن اشخاص مختلف و خویشاوندان آنها -و همینطور بدن جانورانی مانند شیرهای دریایی، موشها و میمونها- بشمارد یا خیر.
در مرحله نخست، سلولها باز شدند و دیانایشان استخراج شد. بعد این دیانای به فیلمهای تصویربرداری متصل شدند. میلهای رادیواکتیو -که میتوانستند نقاط تکرار شده دیانای را شناسایی کنند- نیز افزوده شدند. در نهایت تمام اینها درون یک تانک ظهور عکس قرار گرفتند و یک آخر هفته کامل در آن باقی ماندند. جافریز امیدوار بود که نتیجه این پژوهش، بتواند راههای تازهای برای مطالعه روی بیماریهای موروثی مانند فیبروز سیستیک پیش پای او بگذارد.
اما وقتی او صبح روز شنبه پا به آزمایشگاه گذاشت و فیلم را از درون تانک درآورد متوجه الگویی عجیب از خطوط و لکهها شد. خودش میگوید: «نخستین واکنشم این بود که خدایا، چه کثافتکاریای شده. بعد اندکی بیشتر به تصاویر خیره شدم و دوزاریام افتاد». تکه فیلم داشت رشتهای از نوارها را به نمایش درمیآورد که هرکدام نشانگر تعداد مختلفی از تکرارهای دیانای در بدن اشخاص و حیوانات مختلف بود.
اساسا هر شخص یک کد نواری خاص داشت که میشد آنها را با دقت بالا شناسایی کرد. جافریز حتی میتوانست یک شبکه خویشاوندی بسازد: برای مثال نوارهای دیانای یکی از مهندسین آزمایشگاهش، عملا ترکیبی از دیانای پدر و مادرش بود. حتی نمونههای متعلق به حیوانات هم نشان میداد که میتوان آنها را به این ترتیب شناسایی کرد.
همانطور که جافریز میگوید: «این یک لحظه "یافتم" [جمله ی منتسب به ارشمیدس هنگام کشف روش سنجش خلوص طلا] بود. در ۵ دقیقهی طلایی، تحقیقات من به سمت و سویی کاملا جدید منتهی شد. شناسایی افراد یا الگوهای خویشاوندی، آخرین چیزی بود که در ذهن من میگذشت. با این همه، یک احمق به تمام معنا بودم اگر پی ماجرا را نمیگرفتم».
او کارمندانش را جمع کرد و همگی شروع به تبادل ایده کردند تا چطور این تکنولوژی را به کار ببندند. ساخت شبکه خویشاوندی و همینطور شناسایی مجرمان، بدیهیترین مثالها بودند. «ولی بعد با خودمان فکر کردیم که نمونههای موجود در صحنههای جرم چطور است؟ آیا میتوانیم دیانای را از خون باقی مانده در صحنههای قتل یا سرقت استخراج کنیم؟»
امروز این سوالی بسیار پیش پا افتاده به نظر میرسد، به لطف انبوهی از فیلمها و سریالهای کارآگاهی که شناسایی مجرم براساس یافتههای صحنه جرم را نشانمان دادهاند. اما در سال ۱۹۸۴ هیچکس نمیدانست که دیانای چقدر باثبات است. تا جایی که جافریز میدانست، با از بین رفتن سلول، دیانای فرو میپاشد و بنابراین نمونهگیری از صحنه جرم غیرممکن میشود.
«بنابراین من دو روز بعدی را صرف بریدن بدنم و ریختن خون در نقاط مختلف آزمایشگاه کردم. بعد آن لکههای خون را آزمایش کردیم و پی بردیم که دیانای داخل آنها دست نخورده باقی مانده.» بنابراین آزمایشگاه ژنتیک جافریز نهتنها نقطه تولد انگشتبرداری دیانای بود، بلکه به نخستین فضا برای تحلیل صحنه جرم با استفاده از دیانای نیز تبدیل شد.
با این همه، استفاده از انگشتنگاری دیانای برای موارد جنایی، نخستین چیزی نبود که ذهن جافریز و تیمش را به خود مشغول کرد. کارایی این کشف در پروندههای مهاجرت نیز سریعا جلب توجه کرد. جافریز و همکارانش یک مقاله راجع به انگشتنگاری دیانای در نشریه نیچر نوشتند و بعد از آن، روزنامهها نیز این کشف مهم را گزارش کردند. بعد توجه گروهی از وکلا به موضوع جلب شد که داشتند برای جلوگیری از دیپورت یک پسر جوان تلاش میکردند. اداره مهاجرت انگلیس میگفت که برخلاف ادعای زنی بریتانیایی، پسر جوان فرزند او نیست و بنابراین از هیچ حقوقی به عنوان یک شهروند انگلیسی برخوردار نخواهد بود.
جافریز اعتراف میکند: «در واقع هیچوقت کارایی تکنولوژی در پروندههای مهاجرات به ذهنم خطور نکرده بود. همسرم، سو، بود که گفت انگشتنگاری دیانای میتواند تفاوتی عظیم در پروندههای قضایی مرتبط با تابعیت ایجاد کند و حق کاملا با او بود.»
بعد از صحبت با وکلای آن زن، جافریز با کمک به پرونده موافقت کرد. اما شرایط با این حقیقت پیچیده شده بود که پدر پسرک دیگر در بریتانیا زندگی نمیکرد و امکان برقراری ارتباط با او وجود نداشت. جافریز میگوید: «تمام ماجرا مثل پازلی بود که اکثر تکههایش گم شده».
در هر صورت اما او از مادر، سه دخترش و همینطور پسرک نمونهبرداری کرد. خودش به یاد میآورد که «نتایج مغزم را منفجر کردند. ماجرا به سادگی حل شد. وقتی به فیلمی که از نمونههای دیانای ساخته شده بود نگاه کردم، میتوانستم ببینم که تمام خصیصههای ژنتیکی پسر، در مادر و خواهراناش وجود داشت. او قطعا فرزند آن زن بود».
اداره مهاجرت با جافریز تماس گرفت و بعد از دریافت اطلاعات مفصل، تصمیم به کنار گذاشتن پرونده گرفت. «بعد از این رفتم که به مادر بگویم چه اتفاقی افتاده. اینکه دیانای کار خودش را کرده است. او در دو سال اخیر شرایط سختی را پشت سر گذاشته بود و مشخصا سلامتیاش تحت تاثیر قرار گرفته بود. اما وقتی چهرهاش را بعد از این خبر دیدم، آرامش خاطر کامل بود. لحظهای جادویی بود. متوجه شدم که ما چیزی را یافتهایم که واقعا کارآمد است. ما توانسته بودیم روی زندگی یک نفر تاثیر بگذاریم».
در دهه بعدی، تست انگشتنگاری دیانای روی بیش از ۱۸ هزار مهاجری که نمیتوانستند وارد بریتانیا شوند انجام شد. از میان تمام تستهای انجام شده، ۹۵ درصد از آنها خویشاوندانی خونی در بریتانیا داشتند و بنابراین شهروندی این کشور را دریافت کردند».
جافریز اضافه میکند که «دو سال بعدی، دیوانهوار بود». خانوادههای مختلف و عمدتا پاکستانی و بنگلادشی که درگیر مناقشات مهاجرتی شده بودند، با او تماس میگرفتند. تعداد تماسها به شخص جافریز و دانشگاهی که در آن کار میکرد آنقدر زیاد شد که در سا ۱۹۸۷، یک شرکت جدید به نام Cellmark تاسیس شد تا به صورت خاص به پروندههای مشابه رسیدگی کند.
«بعد به ناگاه، پلیس با من تماس گرفت. آنها داشتند روی پرونده تجاوز و قتل دو دختر مدرسهای به نامهای لیندا مان و داون اشوورث کار میکردند. این دو در روستای ناربورو در بیرون از لیسستر زندگی میکردند.» یک مرد محلی به نام ریچارد باکلند به قتل داون اعتراف کرده بود اما از اعتراف به قتل لیندا سر باز میزد. بنابراین از جافریز خواسته شد که از تکنولوژی انگشتنگاری دیانایاش برای اثبات قتل دو دختر توسط ریچارد باکلند استفاده کند.
بنابراین جافریز شروع به آزمایش کرد. این بار اما از یک ورژن دیگر از انگشتنگاری دیانای به نام گزینش دیانای استفاده کرد. در این تکنیک، تنها تعداد اندکی از نقاط تکرار شده درون دیانای شمارش میشوند و نمونهها هم باید کوچکتر باشند. جافریز فهمید این بهترین زمان ممکن برای نمایش تواناییهای انگشتنگاری ژنتیک است. درحالی که تستها به پایان میرسیدند، جافریز تمام شب در آزمایشگاه ماند تا نتایج را در زودترین زمان ممکن به دست آورد.
او فیلم را از درون تانک ظهور بیرون کشید. «انتظار داشتم که فیلم را درآورم و نمونههای اسپرم استخراج شده از بدن دختران جوان کمتر از آن چیزی باشد که قادر به نمایش دیانای باشند.» اما او اشتباه میکرد. فیلم پر شده بود از نوارهای مشکیرنگی که نشان میدادند هر دو نمونه اسپرم، متعلق به یک نفر هستند، اما دیانای باکلند کاملا فرق میکرد. تستها نشان میدادند که باکلند قاتل نیست. «نتایج باعث میشدند خون در رگتان یخ بزند».
پلیس واکنش خوبی به این موضوع نشان نداد. مختصصین ژنتیک نگران شدند که شاید گزینش دیانای آنقدرها هم دقیق نباشد و انسانها خصایص زیستشناختی خاصی داشته باشند که علم هنوز آنها را درک نکرده است. بعد وزارت کشور آزمایشها را تکرار کرد و به نتایجی مشابه به نتایج جافریز رسید.
در نهایت پلیس باکلند را بیگناه شناخت و در روز ۲۱ نوامبر ۱۹۸۶ او را آزاد کرد. به این ترتیب، اولین مورد استفاده از انگشتنگاری دیانای، برای آزادسازی مردی بیگناه بود. جافریز میگوید: «کاملا مطمئنم که با توجه به اعترافش، باکلند تا همین امروز در زندان میبود. و از آن بدتر، قاتل واقعی آزاد میماند و باز دست به جنایت میزد».
قاتل واقعی در نهایت با ترکیبی از علوم مربوط به دیانای و کارهای رایج پلیسی دستگیر شد. در ماه ژانویه ۱۹۸۷، پلیس از تمام مردان محلی که سنی بین ۱۷ الی ۳۴ سال داشتند خواست تا مقداری خون اهدا کنند و براساس تستهای دیانای، از لیست مظنونین حذف شوند. تا ماه سپتامبر همان سال، از ۴۰۰۰ نفر نمونهبرداری شد و هیچکدام موفقیتآمیز نبود. تا اینکه شانس، روند تحقیقات را تغییر داد.
یک روز یکی از مردان محلی در بار به دوستان خود گفت که به جای یکی از دوستانش به نام کالین پیچفورک، تست خون پلیس را پشت سر گذاشته است. یکی از همان دوستان ماجرا را به پلیس گفت و آن مرد همراه با پیچفورک دستگیر شدند. مشخص شد که دیانای به دست آمده از اسپرم، با دیانای پیچفورک سازگاری دارد. در روز ۲۳ ژانویه ۱۹۸۸، پیچفورک به حبس ابد به خاطر تجاوز و قتل دو دختر محکوم شد. جافریز میگوید: «این نخستین بار در جهان بود که تحقیقات جنایی، در سطح دیانای انجام شد و به پایان رسید».
از آن زمان، از تکنیک گزینش دیانای جافریز در گستره وسیعی از پروندههای مختلف استفاده شده است. در سال ۱۹۹۰، او نشان داد که دیانای به دست آمده از استخوانهای موجود در قبرستان شکارچیان نازی برزیلی، به احتمال فراوان متعلق به جوزف منگلو است، دکتری که بسیاری از اسیران آشویتس را شکنجه داده بود. یک سال بعد، او به وزارت کشور کمک کرد تا اثبات کند که استخوانهای دفن شده در مسافت ۱۳۰۰ کیلومتری مسکو، متعلق به اعضای خاندان سلطنتی روسیه هستند که در جریان جنگ داخلی روسیه در سال ۱۹۱۸ به قتل رسیدند.
تمام این فعالیتها باعث شد که او در سال ۱۹۹۴ میلادی، نشان شوالیه را از ملکه انگلیس دریافت کند. او اگرچه در مسیر شغلی خود تا حد زیادی از علایق ابتداییاش فاصله گرفت، اما میگوید به هیچوجه پشیمان نیست. «عاشقش هستم. انگشتنگاری دیانای به ناگاه از راه رسید و در پنج دقیقه مسیر زندگیام را دگرگون کند. اتفاقات خاصی در حوزه علوم میافتد که از نظر تاریخی غیر قابل اجتناب هستند. من خیلی خوششانس بودم که توانستم انگشتنگاری دیانای را کشف کنم. اگر این کار را نمیکردم، یک نفر دیگر تا الان انجامش داده بود. از این نظر دچار هیچ توهمی نیستم.»
پاسخ ها