با همه این چند نفر خاطره داریم، با آدمهایی که همیشه برای ما الهامبخش بودند، دوستان صمیمی این ۵۰ سال اخیر...
برترینها: آدمهای آثار مسعود کیمیایی یک سری خصلت مشترک دارند؛ مثل رفاقت، ناموس پرستی، عصیان، قانون گریزی و... در این نوشته با برخی از شاخصترینهایشان همراه شدهایم و ویژگی آنها را بازخوانی کردهایم. بهانه مطلب هم که خب تولد مسعود خان است و در ضمن این مطلب را پیشتر روزنامه هفت صبح به قلم احمد رنجبر منتشر کرده بوده است.
قیصر: قهرمان دومین فیلم کیمیایی تا ده ها سال محبوب بود و نماد غیرت. حتی موهای کوتاه قیصر، نحوه راه رفتن، پاشنه خواباندن و پاشنه ورکشیدن و ادبیات کلامی اش تبدیل به یک خرده فرهنگ در جامعه ایران و در سال های پایانی دهه ۴۰ شد. بازیگر نقش اصلی فیلم هم بعد از آن سوپراستار سینما شد. قیصر نه تنها در همان سال ها که بعد از آن و در دهه های دیگر هم همچنان توانست مخاطبانش را تحت تاثیر قرار دهد.
رضا موتوری: این بار خبری از نشانه های قیصر نیست و فیلمساز قهرمانی دیگر می آفریند. قهرمانی که گاه در جلد ضدقهرمان وارد می شود. او هزینه این خطر یا می پذیرد و اصل حرفش که هر کس به طبقه خود تعلق دارد را می زند. رضا موتوری اگرچه مثل قیصر نشد، اما باز هم مثل او توانست مخاطبانش را آنچنان تحت تاثیر بگذارد تا مدت ها از رفتار او الگوبرداری می کردند. شمایل رضاموتوری در حالی که با صورت ترکیده و زخمی پشت موتور نشسته به تصویری مانا در سینمای ایران تبدیل شد.
داش آکل: اقتباسی از داستان «داش آکل» صادق هدایت. این بار هم با مردانگی مواجهیم. جایی که داش آکل از دختر مطلوبش به دلیل سن کم او می گذرد. در دوئل با حریف اسیر نامردی می شود اما پیش از آنکه بمیرد، رقیب را خفه می کند. او با وجود اینکه از زمانه ای دیگر بود اما باز هم کیمیایی روحش را چنان در او دمیده بود که مخاطب به لحاظ رفتاری و منش اخلاقی فاصله ای بین او و قهرمان های قبلی اش که متعلق به زمانه حال بودند، نمی دید. از همین رو داش آکل به قهرمانی دوست داشتنی تبدیل شد.
سید: او هم بامرام است اما اسیر هرویین شده. با این حال پای رفاقتش با قدرت می ماند و اجازه نمی دهد آن چه نماد بی غیرتی است (هرویین) بر جوانمردی اش خدشه بیندازد. وقتی قدرت از روزهای خوب او می گوید و هر لحظه دوست دارد تا سید قامت راست کند و مثل همه قهرمان های کیمیایی بزند به دل ماجرا. کاری که البته سر آخر هم انجام می دهد و مخاطب را از دیدن یک قهرمان واقعی و دوست داشتنی سیراب می کند.
کولی؛ 1356: یک قهرمان تاویل پذیر که مشخص ترین برداشت از آن ظلم ستیزی و آزادگی است. مسعود کیمیایی شمایل کولی را در چهره و قمت سعید راد دید که پیش از آن نقش قهرمان کم بازی نکرده بود. کیمیایی «سفر سنگ» را درست در اوج اعتراض های همه جانبه به حاکمیت وقت ساخت. داستانش را به روستایی برد که اربابی ظالم دارد. مردم را چپاول می کند و اجازه نمی دهد سنگ تراشیده برای آسیاب را به ده بیاورند. کولی اما نترس است و دلش لک می زند برای مبارزه. وقتی پا به روستا می گذارد، فریاد بر می آورد، نهیب می زند و مردم را از رخوت بیرون می آورد.
آرمان خواهی و زیر بار نرفتن کولی از او قهرمانی خواستنی ساخت که در بحبوحه اعتراض های مردمی در اواخر دهه پنجاه همراه خیلی ها شده بود. قهرمان فیلم «سفر سنگ» را نمی توان محصور در تاریخ کرد و همچنان نماد و مثال حق طلبی و حرکت است.
نوری؛ ۱۳۶۷: چه می شود که در میان شخصیت های متعدد همراهی برانگیز فیلم «سرب» شخصیت نوری جلوه بیشتری می یابد؟ حتما بازی درخشان زنده یاد هادی اسلامی در این یگانگی نقشی اساسی دارد اما دلیل مهم را باید در منش و مسلک شخصیت جست و جو کرد. نوری لحظات ناب کم ندارد و پایان شکوهمند زندگی او جاودانه اش می کند. فیلم دوست داشتنی «سرب» را مرور کنیم؛
تهران دهه ۳۰ و زوج یهودی که عزم سرزمین موعود دارند اما مرام عموی شان که مخالف صهیونیزم است سدی پیش رویشان شده. وحشت، زندگی مخفیانه و مرد سمجی به نام نوری که دانیال و مونس را برای اثبات بیگناهی خود می خواهد. نوری دلتنگ است، دلتنگ برادر و محبوب از دست رفته. حرف نمی زند و با نگاه حسرت می خورد. زیر کتک له می شود اما قهرمان فیلمساز هم چنان برای ما در عرش است و در عرش می ماند وقتی در روز دادگاه خود را جلوی شاهد می اندازد تا او کشته شود نه دانیال.
رضا؛ 1368: «دندان مار» آینه ای است از تهران در روزهای جنگ. روزهایی که پایتخت پر بود از جنگ زده ها. مسعود کیمیایی، رضا (فرامرز صدیقی) و احمد (احمد نجفی) را کنار هم قرار می دهد: یکی تنها و آن یکی تنهاتر. رضا دلبسته یادگارهای مادر مرحوم است و وقتی گم می شود به احمد جنگ زده و رفاقتش شک می کند. خیلی زود اما دشمن مشترک پیدا می شود و این دو دوست با عبدل ستیز می کنند.
این بار هم به شیوه قهرمان های عاصی کیمیایی را برای انتقام، سراغ «مرد قانون» نمی روند و «خشونت» را بهترین وسیله برای از بین بردن انبار پر از جنس احتکارشده می دانند. رضای «دندان مار» هم عصیان دارد، هم دلتنگ است و هم رفاقت را «همه چیز» زندگی می داند. با این حال قهرمان ما گوش به حرف رفیق دارد و در بزنگاه های مهم از احمد پیروی می کند و چه به اندازه تمام احساسات رضای «دندان مار» در چشم و صورت فرامرز صدیقی جاری است.
رستم؛ ۱۳۶۹: رستم از جنگ می آید؛ از سال هایی که نبوده و عمرش در جبهه ها گذشته. این بار احمد نجفی نقش اصلی «گروهبان» را بازی می کند و بار غم سال ها و روزهای از دست رفته شخصیت را به دوش می کشد. نه؛ جنگ واقعی گروهبان تمام نشده و حالا باید زمین غصب شده اش را پس بگیرد. ابتلائات دیگر هم هست؛ مثل تلاش برای بازگرداندن همسر. گروهبان که بخشی از حاکمیت است برای گرفتن حق خودش دست به کار می شود.
کیمیایی هنوز اصالت را به فردیت آدم ها می دهد و گویی راه نجات از «پاشنه ور مالیدن قیصروار» می گذرد. این بار هم رفاقت ارج و قرب دارد و گروگان تنها نیست. ابهت قهرمان فیلم «گروهبان» اما زود می شکند چون مسئله و دغدغه اش همراهی برانگیز نیست. با این حال می توان انگیزه هایش را نادیده گرفت و غرق در دنیای او شد: مردی تلخ اما اصیل و نجیب که حتی در رویارویی با همسر «شرم» دارد.
رضا: و باز هم یک رضای دیگر. این بار «رد پای گرگ» و فرامرز قریبیان. رضا کشته رفاقت است و بهایش را در این مسیر می پردازد. سال ها به احترام رفیق در تبعید خودخواسته به سر می برد و باز به درخواست او (صادق خان) به تهران بر می گردد. حالا اما پی می برد دوست از پشت به او خنجر زده و دامی برایش پهن کرده است. رضا و صادق مرید و مراد بوده اند اما دوست دیرینه، کاسبکار شده و زرق و برق زندگی پایتخت او را بی احساس کرده و دیگر آن کسی نیست که رضا به عنوان رفیق قبول داشت.
قهرمان «رد پای گرگ» باز هم خودش دست به تیزی می برد تا انتقام بگیرد. رضا رفیق از اصل جدامانده را می کشد و جالب آنکه صادق به این قصاص راضی است. مسعود کیمیایی همچنان قهرمانش را سر پا نگه می دارد و اجازه نمی دهد زخم نامردی او را نابود کند. بلکه این رضا است که نقش فاعلیت دارد.
علی؛ ۱۳۷۴: «ضیافت» تمام و کمال درباره رفاقت است. منتها جمع دوستان حالا متعلق به نسل تازه ای، سوای هم دوره های کیمیایی هستند. منش و لوطی گری شان اما به نسل فیلمساز تنه می زند؛ هرچند با آرمان و عقاید متفاوت. در این جمع هفت نفره کاراکتر یکی خاص تر است. علی با بازی فریبرز عرب نیا. چهره اش هنوز برای تماشاچی تازگی دارد و صدایش مردان بامرام فیلم هایی کیمیایی را یادآور می شود. آرام و شمرده حرف می زند و با طمانینه رفتار می کند. او مرد قانون است و جایگاه و مسئولیت خود را به رفاقت می فروشد. وقتی می بیند رفیق دیرینه گرفتار شده، سعی می کند با تمسک به ابزارهای قانونی نجاتش دهد.
یک قهرمان خاص دیگر هم در «ضیافت» هست که او را از یاد نمی بریم. رضا با بازی زنده یاد حسن جوهرچی. او وقتی سر قرار می آید دوستان پی می برند جانباز جنگ شده و بوسه بارانش می کنند.
سلطان؛ 1375: یک سال پس از «ضیافت»، نوبت «سلطان» فرا می رسد. باز هم فریبرز عرب نیا ردای قهرمان بر تن دارد و این بار نیز آرام است. حالا نه تنها مرد قانون نیست که به خاطر قانون های جدید شهری دلش خون است. هویت و خاستگاهش را از دست رفته می بیند و وقتی با مریم (هدیه تهرانی) مواجه می شود و پی می برد سرنوشتی تقریبا مشابه خودش دارد، عصیان می کند. او عاشق مریم شده و تمام قد از سهمش از خانه موروثی دفاع می کند. پیش او ناله سر می دهد که روزی شهر روح داشت و خانه همه جانش بوده.
مسعود کیمیایی در جست و جوی شهری است که زیر برج ها شکل دیگری پیدا کرده و روز به روز اصالتش را از دست می دهد. این مفهوم برای فیلمساز چنان والا است که قهرمانش را به عملی انتحاری وا می دارد تا مسببین نابودی هویت شهر را از بین ببرد؛ ولو به قیمت کشته شدن خودش.
اسفندیار: ۱۳۷۶: مسعود کیمیایی قصد ندارد جوان ها را رها کند. او این بار «مرسدس» را می سازد و نقش اصلی را به یک جوان تازه نفس می دهد: محمدرضا فروتن. شمایل قهرمان های کیمیایی بر قامت این بازیگر هم خوب می نشیند: چهره ای سرد، لحنی آرام و صدایی تقریبا خش دار دارد.
فروتن نقش اسفندیار را بازی می کند که سردسته یک گروه کوچک دوستانه است. دلخوشی آن ها یک بنز عاریتی است که آن هم در میانه عیش از کفشان می رود. فیلمساز در حین تعقیب و گریز از دنیای این جوان ها پرده بر می دارد؛ دنیایی زلال و پر از رویای کودکانه. قهرمان فیلمساز این بار عصیان نمی کند بلکه نیمه آنارشیست است و برای رسیدن به آرزوهای کوچک، ریسک برزگی را متحمل می شود. منش، رفتار و اصول این قهرمان اما نمی تواند همراهی قاطبه مخاطبان را بر انگیزد و کنار قهرمان های ناکام کیمیایی می ایستد.
امیرعلی؛ ۱۳۷۸: بعد از چند سال بار دیگر مسعود کیمیایی یادی از قهرمان های سالخورده اش می کند و مسئولیت بازی اش را به داریوش ارجمند می سپارد. امیرعلی «اعتراض» نماینده نسلی است که با تغییرات جدید و تفکرات تازه نمی تواند همراه شود. دوره اصلاحات است و فضای سیاسی و به تبع آن پرداختن به مسائل روز آغاز شده.
کیمیایی در «اعتراض»، هم به آن چه بر کشور گذشته اعتراض دارد و هم به صراحت دغدغه های سیاسی جوان ها را که متاثر از دوم خرداد است نشان می دهد. مهم تر اینکه دو نسل را برابر یکدیگر قرار می دهد؛ امیرعلی به خاطر ناموس برادرش رضا (محمدرضا فروتن) ۱۲ سال رنج زندان کشیده و حالا از همان برادر زخم زبان می خورد که دوره خودسری سرآمده. قهرمان فیلمساز ما دلتنگ است و نمی تواند با موقعیت جدید کنار بیاید. پس چاره را در حذف خود می بیند و خودش را در مقابل دشمنش خلع سلاح می کند. حتی مرگش هم کلاسیک است!
رضا؛ ۱۳۸۹: در فاصله «اعتراض» تا «جرم» کیمیایی چهار فیلم ساخت اما قهرمان هایش تشخص نیافتند. چه بسا قائلیم رضا سرچشمه «جرم» که نقشش را پولاد کیمیایی بازی کرد، قهرمانی همراهی برانگیز نیست اما نکته مهم این است که استایل قهرمان دارد. رضا به خاطر کشتن یک شخصیت سیاسی به زندان می افتد و پس از تحمل سال ها حبس از زندان آزاد می شود و حالا برای کشتن یک کارشناس نفتی به جنوب می رود.
مسعود کیمیایی قهرمانش را این بار در سال های دور جست و جو کرد و داستانش را به سال های دهه ۵۰ برد. با برخی نشانه گذاری ها اما می خواست این نکته را بفهماند که قهرمان از دنیای امروز به دیروز گذر کرده و خستگی و تنهایی اش حاصل جامعه دهه نود است. رضا سرچشمه از منظری یادآور قیصر هم هست؛ اهل رفاقت، ناموس پرست و بریده از جامعه. مرگ رضا در سکانس آخر به این مشابهت دامن می زند. اما این کجا و آن کجا؟
دنیای فیلم های مسعود کیمیایی مردانه است. این مردان هستند که اتفاقات را رقم می زنند و هم آن ها برای سرنوشت خود و دیگران تصمیم می گیرند. طبیعی است زن چند گام عقب تر باشد و نقشش را در پس پرده به نمایش بگذارد. با این حال همیشه می توان عمق تاثیر زنان فیلم کیمیایی را بر مردان و به تبع آن بر درام دید. چه زن فیلم«قیصر» که اول به او تجاوز می شود و مرد را به تقاص وامی دارد، چه زن فیلم «دندان مار» که لوطی مسلک است و پرعاطفه. از میان شخصیت های مختلف فیلم های کیمیایی پنج زن را گزینش کرده ایم که شاخص تر از بقیه هستند.
غزل؛ 1355: در پنجمین فیلم مسعود کیمیایی نقش زن نه تنها پررنگ تر از همیشه می شود که اصلا درام بر پایه شخصیت او شکل می گیرد. «غزل» فیلمی اقتباسی از داستان بورخس است. زن (غزل با بازی پوری بنایی) در این فیلم محل مناقشه دو برادر می شود که هر کدام دل در گرو او دارند. دو برادر به اقتضای شغل جنگل بانی دور از جامعه زندگی می کنند و وقتی پای یک زن به میان می آید، برادری را فراموش می کنند. اختلاف آنقدر بالا می گیرد که چاره ای جز از بین بردن یک نفر باقی نمی ماند. آن نفر نه یکی از برادران که خود زن است.
مسعود کیمیایی در «غزل» اصالت را به مفهوم برادری می دهد و می گوید حتی قدرت زنانگی نمی تواند بر آن خدشه بیندازد. زن در این فیلم مایه برهم زدن آرامش و برادری است؟! فارغ از این نمی توان بازی بنایی را فراموش کرد.
مونس؛ ۱۳۶۷: زیبا، معصوم و مضطرب؛ این تعریف موجز، حتما حق مطلب درباره فریماه فرجامی و نقش مونس در فیلم «سرب» را منتقل نمی کند. اما بیانگر وجوه اصلی کاراکتر است. مونس به همراه همسرش دانیال (امین تارخ) عزم رفتن به سرزمین موعود دارند اما موانع بی شمار است.
در «سرب» زن حاشیه نشین داستان نیست و بخش زیادی از عاطفه لبریز در قصه از طریق چهره و حالات مونس به نمایش گذاشته می شود. فریماه فرجامی خوب دانسته بود مسعود کیمیایی چه می خواهد و با رعایت اندازه، این مفهوم را منتقل می کرد. حیف است به همکاری فرجامی با کیمیایی در «خط قرمز» و «تیغ ابریشم» اشاره نکنیم. او در «تیغ و ابریشم» بازیگر نقش زن معتاد شد و یکی از بهترین کاراکترهای معتاد را به نام خود زد. زن اگرچه در حاشیه است اما کیمیایی او را فراموش نکرده و گستره اسیرشدگان در دام افیون را فراتر از مرد می بیند.
زیور؛ 1368: گلچهره سجادیه در «دندان مار» شخصیت لوطی مسلکی دارد به نام زیور. چه کسی برای مسعود کیمیایی بهتر از گلچهره سجادیه می تواند ظاهر و باطن زیور را جلوی دوربین به نمایش بگذارد؟ او در حاشیه شهر زندگی می کند و نقشش در فیلم کوتاه است اما خیلی زود حواس ها را می دزدد و جایی مهم گوشه ذهن علاقه مندان به سینمای کیمیایی پیدا می کند. حتی فراتر از این؛ خیلی ها زیور را مهم ترین شخصیت زن آثار کیمیایی می دانند که زنی است مهربان، نگران، منتظر و در عین حال محکم. او سختی های زیادی پشت سر گذاشته اما قلبش رئوف است و لبخندش نشان امید در دل جامعه ای پر از فلاکت دارد.
گلچهره سجادیه دو بار دیگر در فیلم های مسعود کیمیایی بازی کرده. در «گروهبان» زنی است خودساخته اما خسته از شرایط همسر که آهنگ جدایی دارد. در «رد پای گرگ» همان نشانه های صلابت را دارد اما لطافت زنانگی اش غالب است.
مریم؛ ۱۳۷۵: گام اول هدیه تهرانی در سینما با «سلطان» برداشته می شود: زنی زیبا، با احساسات سرشار، دغدغه مند و عامل تکاپوی مرد (فریبرز عرب نیا). مریم دختر سرایدار خانه ای ویلایی است که ۵۰۰ مترش به او بخشیده شده. اسناد دست سلطان افتاده که هنوز خاطره خانه حیاط دارش را فراموش نکرده و داغ تبدیل آن به اتوبان بر دلش مانده. سلطان در نظر اول عاشق مریم می شود و مریم پاسخ این احساس را می دهد. عزم سلطان با این جوشش درونی دوچندان می شود و برای نگه داری سهم مریم جانش را معامله می کند.
زن در فیلم «سلطان» قوی است و حتی دختر سرایدار بودن روی اقتدار و زبان سرخ او سایه نمی اندازد. با این حال خودش حرکت نمی کند بلکه عامل و انگیزه حرکت می شود. دلبستگی او و سلطان به خانه قدیمی نشان از هویت و ریشه دار بودن نسل جدید دارد که البته زورشان به جبر زمانه نمی رسد.
نقره؛ 1382: همکاری مریلا زارعی با مسعود کیمیایی منجر به خلق یکی از بهترین شخصیت های معتاد در سینمای ایران شد. در دنیای مردانه فیلم «سربازهای جمعه» شاهد زنی هستیم که از مردی زخم خورده و حالا گرفتار اعتیاد شده است. آصف، یکی از آن چهار سرباز که از خانواده ای مرفه است، می فهمد خواهرش نقره، از عشق استادش به اعتیاد روی آورده.
آصف و دوستانش تصمیم می گیرند انتقام خود را از مهرداد که به خاطر عشقش به نقره، استاد او را کشته و نقره را معتاد کرده بگیرند. همه چیز معلوم است: زن در «سربازهای جمعه» نشان از دغدغه های دیرینه کیمیایی در باب ناموس دارد و دفاع از آن حتی به قیمت کشتن متجاوز مجاز است. و اما درباره بازی خانم زارعی، او بدون اغراق هایی که متوجه کاراکترهای معتاد است، زیور را بازی کرد. ریزه کاری هایش روی نقش و بهره مندی از تمام اجزای صورت برای طبیعی بودن زیور کاملا گویا است.
پاسخ ها