دنیای پر زرق و برق و خطرناک جیمز باند، با تعقیب و گریزهای هیجانانگیز، نبردهای مسلحانه و توطئههای عجیب، تصویری سینمایی و جذاب از جاسوسی میدهد. اما در دنیای واقعی، یک جاسوس اغلب کمتر هیجان انگیز است. در دنیای واقعی بزرگترین جاسوسان تاریخ با یک دستگاه کپی میتوانند حتی بیش از یک جنگنده f35 به دیگران آسیب میرساند.
در این مطلب، به سراغ برخی از بزرگترین جاسوسان تاریخ میرویم؛ افرادی که با هوش، فریب و شجاعت خود، مسیر تاریخ را تغییر دادند.
در دورانی که تهدیدهای داخلی و خارجی تاج و تخت ملکه الیزابت اول را به لرزه درآورده بود، سر فرانسیس والسینگهام به عنوان معمار سیاست خارجی و رئیس شبکه جاسوسی او وارد میدان شد. مهارت اصلی او در کشف و خنثیسازی توطئهها علیه جان ملکه بود. والسینگهام توطئه «فرانسیس ثراکمورتون» را که با حمایت فرانسه و اسپانیا برای آزادی ماری، ملکه اسکاتلند، طراحی شده بود، کشف کرد. سه سال بعد، با کشف نامهای از ماری که در آن از نقشه قتل الیزابت حمایت کرده بود، زمینه را برای اعدام ماری در سال ۱۵۸۷ فراهم کرد؛ اقدامی که خود والسینگهام از حامیان سرسخت آن بود.
شبکه جاسوسی والسینگهام به طرز شگفتآوری مدرن بود. او از رمزنگاران برای شکستن کدهای سری دشمنان، از مأموران دو جانبه برای نفوذ به محافل کاتولیک و از متخصصان برای باز کردن نامهها و بستن دوباره آنها بدون باقی گذاشتن هیچ اثری استفاده میکرد. او شبکهای متشکل از بیش از ۵۰ جاسوس در خارج از کشور داشت و بخش زیادی از هزینههای این عملیات پیچیده را از جیب خود پرداخت میکرد. تعهد شدید او به مذهب پروتستان، انگیزهای شخصی برای محافظت بیوقفه از ملکه در برابر توطئههای کاتولیکها به او میداد.
شاید نام کازانووا را بیشتر با قصهها عاشقانهاش بشناسید، اما این ماجراجوی ایتالیایی از کاریزمای افسانهای خود برای جاسوسی نیز استفاده میکرد. او با نفوذ در محافل اشرافی پایتختهای اروپایی قرن هجدهم، اطلاعات ارزشمندی را جمعآوری میکرد. زندگینامه او، اگرچه ممکن است در برخی موارد اغراقآمیز باشد، اما تصویری بینظیر از جامعه آن دوران و روشهای نفوذ یک جاسوس اجتماعی ارائه میدهد.
اوج ماجراجوییهای کازانووا، فرار شگفتانگیز او از زندان «پیومبی» در کاخ دوک ونیز در سال ۱۷۵۶ بود. او به جرم توهین به مقدسات و فریبکاری اشرافزادگان زندانی شده بود. کازانووا با استفاده از یک میله فلزی که به سختی تیز کرده بود، در سقف سلول خود سوراخی ایجاد کرد و به همراه یک زندانی دیگر از طریق پشتبامها گریخت. این فرار جسورانه، که خود او با جزئیات در خاطراتش شرح داده، شهرت او را به عنوان یک اسطوره تثبیت کرد و نشان داد که هوش و جسارت او فراتر از سالنهای رقص و محافل ادبی بود.
نیتن هیل، افسر ارتش آمریکا در دوران انقلاب این کشور، عمر کوتاهی به عنوان جاسوس داشت، اما نام او به خاطر رفتار شجاعانهاش در هنگام اعدام جاودانه شد. او که در پشت خطوط دشمن توسط بریتانیاییها دستگیر و به اعدام محکوم شده بود، پیش از مرگ جملهای به یاد ماندنی گفت: «تنها افسوس من این است که فقط یک جان برای فدا کردن در راه کشورم دارم.» این کلمات او را به نماد میهنپرستی در تاریخ آمریکا تبدیل کرد.
با وجود شهرت پس از مرگ، مأموریت جاسوسی هیل در عمل یک شکست کامل بود. او که به عنوان یک معلم در مناطق تحت کنترل بریتانیا نفوذ کرده بود، قبل از اینکه بتواند اطلاعات ارزشمندی جمعآوری کند، به سرعت شناسایی و دستگیر شد. برخی روایات حاکی از آن است که او توسط پسرعموی وفادار به بریتانیای خود لو رفته بود. هیل شاید از نظر فنی یکی از بزرگترین جاسوسان تاریخ نبود، اما بسیار الهامبخش بود.
سرگرد ارتش بریتانیا، جان آندره، در دوران انقلاب آمریکا رئیس اطلاعات ژنرال هنری کلینتون بود. بزرگترین موفقیت او، جلب همکاری بندیکت آرنولد، ژنرال آمریکایی افسرده، بود. آرنولد پذیرفت در ازای ۲۰,۰۰۰ پوند، قلعه استراتژیک وست پوینت را به بریتانیا تسلیم کند. اما پس از دستگیری آندره، آرنولد فرار کرد و آندره به عنوان جاسوس به دار آویخته شد.
فراتر از نقش نظامی، جان آندره یک هنرمند، شاعر و نمایشنامهنویس با استعداد بود و در محافل اجتماعی فیلادلفیا و نیویورک شخصیتی محبوب به شمار میرفت. او به چندین زبان مسلط بود و به خاطر رفتار نجیبزاده و جذابش شهرت داشت. همین شخصیت هنری و محترم باعث شد که حتی برخی از افسران آمریکایی که او را دستگیر کرده بودند، برایش احترام قائل شوند و از اعدام او ابراز تأسف کنند. او در شب قبل از اعدام، یک پرتره از خود کشید که امروزه به عنوان یک اثر تاریخی نگهداری میشود.
در جنگ داخلی آمریکا، بل بوید، جاسوس نیروهای مؤتلفه، شاید تأثیر استراتژیک عظیمی نداشت، اما داستانی الهامبخش داشت. او پس از شنیدن نقشه عقبنشینی افسران اتحادیه (شمال)، با عبور از خطوط هر دو ارتش، خود را به ژنرال استونوال جکسون رساند و اطلاعات را به او منتقل کرد. تصویر یک دختر نوجوان اشرافزاده جنوبی که به عنوان جاسوس فعالیت میکند، او را به یک چهره مشهور تبدیل کرد.
زندگی بوید پس از جنگ نیز پرماجرا بود. او پس از چند بار دستگیری، سرانجام به انگلستان گریخت و در آنجا با یکی از افسران نیروی دریایی اتحادیه که او را اسیر کرده بود، ازدواج کرد! پس از مرگ همسرش، او به آمریکا بازگشت و به یک بازیگر و سخنران حرفهای تبدیل شد. او بر روی صحنه، داستانهای جاسوسی خود را با آب و تاب فراوان بازگو میکرد و با این کار امرار معاش مینمود. زندگی او نمونهای از چگونگی تبدیل شدن یک چهره جنگی به یک چهره رسانهای در قرن نوزدهم است.
نام ماتا هاری مترادف با یک اغواگر جذاب است که از زیبایی خود برای به دست آوردن اطلاعات استفاده میکند. برخی او را یکی از بزرگترین جاسوسان تاریخ میدانند. اما جرم واقعی او چه بود؟ در طول جنگ جهانی اول، او به خاطر سبک زندگی و معشوقههای متعددش شهرت داشت، اما شواهد جاسوسی او مبهم باقی مانده است. پس از دستگیری توسط فرانسویها، او تنها به دادن اطلاعاتی قدیمی به یک افسر آلمانی اعتراف کرد. با این حال، او اعدام شد و به یک افسانه تبدیل گشت.
نام اصلی ماتا هاری، مارگارتا زله بود. او یک رقاص هلندی بود که با داستانسرایی درباره اصلیت شرقی خود به شهرت رسیده بود. شواهد ارائه شده در دادگاه نظامی او بسیار ضعیف و عمدتاً ساختگی بود. بسیاری از مورخان امروزی معتقدند که او یک «سپر بلا» بود؛ دولت فرانسه در یکی از تاریکترین دوران جنگ، برای تقویت روحیه ملی و نمایش قاطعیت در برابر جاسوسان، نیاز به یک مقصر بزرگ داشت و ماتا هاری با شهرت و سبک زندگی غیرمتعارفش، قربانی کاملی بود.
پس از افشای فعالیتهای جاسوسی کلاوس فوکس در بریتانیا، توجهها به همکاران او جلب شد. این مسیر در نهایت به ژولیوس و اتل روزنبرگ، یک زوج آمریکایی، رسید که اطلاعات دقیق ساخت بمب اتمی را به اتحاد جماهیر شوروی منتقل کرده بودند. با وجود اعتراضات گسترده بینالمللی، هر دو به اعدام محکوم شدند. با فروپاشی شوروی و انتشار اسناد اطلاعاتی در دهه ۱۹۹۰، دخالت آنها در جاسوسی تا حد زیادی تأیید شد.
نقش کلیدی در اثبات جرم روزنبرگها را پروژه ونونا (Venona Project) ایفا کرد؛ یک برنامه فوق سری آژانس امنیت ملی آمریکا که به رمزگشایی پیامهای اطلاعاتی شوروی میپرداخت. این پیامها، که دههها بعد منتشر شدند، نقش ژولیوس را به عنوان رهبر یک حلقه جاسوسی تأیید کردند. با این حال، همین اسناد نشان دادند که نقش اتل احتمالاً بسیار کمتر از آن چیزی بود که در دادگاه مطرح شد. برادر اتل، دیوید گرینگلس، که شاهد اصلی دادگاه بود، سالها بعد اعتراف کرد که برای محافظت از همسرش، درباره میزان دخالت خواهرش دروغ گفته بود؛ اعترافی که بحثها درباره عدالت حکم اعدام اتل را دوباره زنده کرد.
یکی از مؤثرترین شبکههای جاسوسی دوران جنگ سرد در دهه ۱۹۳۰ در دانشگاه کمبریج شکل گرفت. گروهی از مردان جوان طبقه بالای جامعه انگلیس توسط شوروی استخدام شدند. چهار عضو اصلی این حلقه عبارت بودند از: گای برجس، کیم فیلبی، دونالد مکلین و آنتونی بلانت. آنها برای دههها در مناصب حساس دولتی، از جمله در سرویسهای اطلاعاتی
و ، فعالیت کرده و اسرار بیشماری را به شوروی منتقل کردند.علاوه بر چهار عضو اصلی، بعدها هویت «مرد پنجم» این حلقه نیز فاش شد: جان کرکراس (John Cairncross). او در طول جنگ جهانی دوم در «بلچلی پارک»، مرکز رمزگشایی بریتانیا، کار میکرد و اطلاعات حیاتی، از جمله جزئیات برنامههای نظامی آلمان در جبهه شرق را مستقیماً به شوروی میداد. اطلاعات او به پیروزی شوروی در نبرد سرنوشتساز کورسک کمک شایانی کرد. کرکراس تا سالها شناسایی نشد و پس از یک اعتراف مخفیانه، بدون محاکمه عمومی به زندگی خود ادامه داد و هویت او به عنوان جاسوس پنجم تا دهه ۱۹۹۰ برای عموم مخفی ماند. شاید بتوان او را یکی از بزرگترین جاسوسان تاریخ دانست.
یکی از غیرعادیترین پروندههای تاریخ جاسوسی مربوط به شی پی پو، خواننده اپرای چینی است. او در سال ۱۹۶۴ با برنار بورسیکو، کارمند سفارت فرانسه، آشنا شد و او را متقاعد کرد که در واقع زنی است که در لباس مردانه زندگی میکند. این دو یک رابطه عاشقانه ۲۰ ساله را آغاز کردند که طی آن بورسیکو حدود ۱۵۰ سند از سفارت فرانسه را از طریق شی به سرویس مخفی چین تحویل داد. هر دو در سال ۱۹۸۳ دستگیر و به جاسوسی محکوم شدند.
پس از آزادی از زندان، زندگی این دو هرگز به حالت عادی بازنگشت. بورسیکو، که با حقیقت روبرو شده بود، در زندان اقدام به خودکشی کرد اما زنده ماند. شی پی پو پس از آزادی به ندرت با بورسیکو صحبت کرد و تا پایان عمر از او فاصله گرفت. پسرشان، «شی دودو»، در واقع یک کودک اویغور بود که شی او را از یک پزشک در چین خریده بود. وقتی از شی پرسیده شد که چگونه توانسته برای ۲۰ سال جنسیت خود را مخفی نگه دارد، او با غرور پاسخ داد: «من هم مردان و هم زنان را مجذوب خود میکردم. اینکه من چه بودم و آنها چه بودند، اهمیتی نداشت.»
آلدریچ ایمز، تحلیلگر
، احتمالاً موفقترین مأمور دوجانبه شوروی و یکی از بزرگترین جاسوسان تاریخ در دوران جنگ سرد بود. وظیفه او شناسایی جاسوسان شوروی بود، اما او از موقعیت خود برای فلج کردن عملیات در اتحاد جماهیر شوروی استفاده کرد. در نتیجه خیانت ایمز، حداقل ۱۰ مأمور در شوروی اعدام شدند و در نهایت، او نام تمام مأموران آمریکایی فعال در این کشور را فاش کرد.چیزی که سرانجام ایمز را به دام انداخت، سبک زندگی فوقالعاده تجملاتی او بود که با حقوق یک کارمند
همخوانی نداشت. او یک خانه نیم میلیون دلاری را به صورت نقدی خریده بود، یک خودروی جگوار لوکس داشت و هزینههای گزافی برای لباسها و وسایل گرانقیمت میکرد. با این حال، برای مدتی طولانی این علائم هشداردهنده را نادیده گرفت. همسر او، روزاریو، نیز در این توطئه همدست بود و به دلیل عدم گزارش درآمد غیرقانونی و فرار مالیاتی محکوم شد. تعقیب و دستگیری ایمز یکی از بزرگترین و شرمآورترین تحقیقات داخلی در تاریخ بود.منبع: britannica
پاسخ ها