غرور یک داستان جذاب است. همانجایی که همه چیز شروع می شود. پیوستن یا جدایی، یکی را جذب می کند یا دیگری را فراری می دهد. در بدترین حالت غرور با کبر همراه است . این کبر و غرور عاملی برای دوری از دیگران است. زمانی که انتخاب میکنیم تا بهتر باشیم همان غرور ما را به بهترین بودن رای میدهد، پس ما به نظر غرورمان، بهترین نسخه از خودمان هستیم. آموختن بعضی از فنون و تجربه های خاص در لحظه ای فراموش نشدنی جانها را نجات می دهد و چه بسیار بوده اند که از غرور بیش از حدِ خود، جانشان را از دست داده اند.
آن روز گرم تابستانی را از یاد نخواهم برد. زمانی که گروهی از آتش نشانی نزدیک محل کارِ ما برای آموزش های اولیه مخصوص به مقابله با آتش آمده بودند. من و چند نفر از همکارانم همگی با شوخی و خنده این موضوع را به تمسخر گرفته بودیم. اول از همه خود من، باور بر این داشتم که اگر قرار است ما خود با آتش مقابله کنیم، پس چه نیازی به آتش نشانی و اینگونه هزینه های شهری داریم؟ یکی دیگر از دوستانم هم نظری فرا تر از من داشت و کلا این کارها را اضافه می دانست ، به تفکر او همه اینها فقط برای خرج کردن مالیاتهای ما به نفع خودشان است. کم و بیش تعدادی از همکاران نیز نظر های بیشتر یا کمتر از این داشتند. گروه آتشنشان ها وارد محلی شدند که برای این منظور در نظر گرفته شده بود.
اولین آتشنشان با سلامی گرم و دوستانه خود و همراهانش را به ما معرفی کرد. ما نیز که فقط به عنوان زمانی برای استراحت و فرار از کار به آن نگاه می کردیم جواب آنها را داده، البته خود را جذب ماجرای آموزش نشان میدادیم، اما حقیقت چنین نبود و هدف چیز دیگری بود. زمان گذشت، آموزش کار با کپسول آتش نشانی و انواع آتش خاموش کننده ها و توضیح در مورد کلیات آتش را دادند. همه چیز در یک بسته بندی شکیل توضیح داده شد و منفی ترین قسمت اینجا بود که من و تعداد زیادی از همکاران هیچ توجهی به این توضیحات نداشتیم. در انتهای دوره آموزشی سرپرست آموزش از ما در مورد سوالهای احتمالی که برایمان پیش آمده پرسید و ما چیز خاصی در نظر نداشتیم جز اینکه دوست عزیز ما هیچ کدام از تعاریف شما را در یاد نداریم که بخواهیم سوالی بپرسیم.
با توجه به بازخوردی که از آن آموزش داشتند گویا تصور کردند که ما همه چیز را یاد گرفته ایم و دیگر هیچ جای نگرانی نیست. آنها رفتند و ما به سر کار خود بازگشتیم. دوباره کار کسل کننده همیشگی و گذر زمان. همه چیز عادی شده بود و البته خسته کننده. آن روز گذشت و همانطور روزهای بعد و همچنان همه چیز عادی تر از قبل.
یک روز که به مانند هر روز برای ما عادی بود، بوی عجیبی به مشام ما رسید، انگار درست حدس زده بودیم. شبیه سوختن پلاستیک بود، شاید سوختن سیم های برق. در همین فکر ها بودم که یکی از همکاران که بسیار آدم شوخ و با نمکی بود فریاد زد: آتش، آتش. اینجا آتش گرفته.
در نظر اول ، خیلی ها فکر کردند که شاید مثل همیشه یک شوخی ساده باشد تا سرمای فضای کاری را کمی گرم کند. اما از آنجایی که بوی سوختگی را احساس کرده بودیم بعد از زمان کوتاهی حرفش را باور کرده و به گفته او به سمت مرکز آتش رفتیم. یکی دیگر از همکاران به من اشاره کرد و گفت: کپسول آتش نشانی را که در کنار دستت است را بیاور. باید آتش را خاموش کنیم.
این حرف برای من تعجب آور بود. زیرا فکر نمیکردم روزی زمان استفاده از این کپسول قرمز رنگ فرا برسد. ضربان قلبم بیشتر از قبل شد. گویی مشکل من دوبرابر شده بود. یکی آتشی که هر لحظه بیشتر از قبل میشد و دیگری عدم اطلاع از روش استفاده از این کپسول آتش نشانی. کپسول را با زحمت از جایش بلند کردم و به سمتی که آتش در حال افزایش بود بردم. همان همکار قبلی که در جلسه آموزش بود گفت: در آن روز تو از همه بیشتر تایید بر یاد گرفتن داشتی. بهتر است زودتر آتش را خاموش کنی.
یکی دیگر از همکاران فریادزنان گفت: چرا همگی اینجا جمع شده اید؟ خطرناک است. بهتر است زودتر محل را ترک کنید. خیلی ها که گویی موضوع جذاب برای فیلم گرفتن یا تماشا پیدا کرده، جذب ماجرای آتشسوزی شرکت به نگاه کردن ایستاده بودند. مجبور به ترک محل شدند.
من و چند تن دیگر در کنار آتش بودیم. یکی در آن میان پرسید به آتش نشانی زنگ زدید؟
دیگری پاسخ داد: نیاز نیست. خودمان آتش را خاموش میکنیم.
من که هنوز درگیر عدم اطلاع از روش استفاده از آتش خاموش کن بودم گفتم: این کار فقط به دست آنها انجام میگیرد. باید تماس بگیریم.
همکاری که در بین ما کمی مسن تر بود گفت: من اکنون تماس میگیرم و به آنها اعلام میکنم.
به من رو کرد و ادامه داد: منتظر چه هستی؟ زودتر شروع کن. آتش هر لحظه بیشتر از قبل می شود.
اما من نمیدانستم چه باید بکنم. اصلا این وسیله چگونه کار میکند. ای کاش در آن روز بیشتر دقت می کردم تا بتوانم حداقل روش کار این یکی را یاد بگیرم. اما هر چه بیشتر تلاش میکردم سودی نداشت. هر لحظه آتش بیشتر از قبل می شد و ما را به عقب می راند. یکی از همکاران که از من و تلاشم برای استفاده از کپسول شده بود به سرعت کپسول را از من گرفت و شروع به خاموش کردن آتش کرد. اما دیگر فایده ای نداشت. همان لحظاتی که من برای پیدا کردن راه و روشی برای خاموش کردن آتش تلف کرده بودم خود آتش را از یک اتفاق ساده به یک بحران تبدیل کرده بود و دیگر کاری از ما ساخته نبود. ما که قدم به قدم و آرام به عقب می رفتیم. اکنون به سرعت محل را ترک کردیم. در همان لحظه صدای آژیر ماشین های آتشنشانی به گوش رسید. همانند سرعت برق و باد وارد عمل شدند و مشکل را در کسری از ثانیه حل کردند. من هنوز در شوک اتفاقات پیش آمده بودم. باور این موضوع هنوز هم برای من سخت بود و غیر قابل درک. ای کاش آن روز سهل انگاری نمی کردم و با کمی دقت بیشتر امروز این اتفاق در این حجم رخ نمی داد. گذشته و گذشتن از آن گاهی نیاز است و هر زمان که شروع به یادگرفتن را انجام دهیم در آن لحظه ما برنده واقعی هستیم. به دور از هر نوع غرور و تعصبی آموختن روشهای زنده ماند
پس برای جلوگیری از اتفاقات کوچک که تبدیل به فاجعه بزرگ میشود نیاز داریم آگاهی لازم از تجهیزات اطفای حریق رو بدونیم و از شارژ کپسول آتش نشانی خود آگاه باشیم
توپ اطفا حریق همیار انرژی یک خاموش کننده اتوماتیک که میتونه به صورت خودکار از گسترش آتش جلو گیری و آتش رو خاموش کنه
اگر میخواید بیشتر راجب این توپ امداد رسان بدونید وارد سایت هایپر فایر بشید
زندگیتون سبز سبز بشه
پاسخ ها