اختلال شخصیت مرزی یکی از اختلالات شخصیتی است که هنوز اطلاعات چندانی دربارۀ آن نداریم، اما امروزه امید به درمان آن وجود دارد.
آلیسون گراهام مشغول امتحانات سطح A روانشناسی بود که برای اولینبار با اختلال شخصیت مرزی (BPD) مواجه شد.
گراهام بهیاد میآورد: “دو نفر از دوستانم به من گفتند: منظور بدی نداریم اما این بیماری شبیه تو است…” این نوجوان از شهر پیتربورو دوران بلوغ پرنوسان و رنجآوری را تجربه میکرد: ناپایداریهای خُلق، خشم و افکار خودکشی. او از سن 12 یا 13 سالگی دست به اعمال خود-جرحی میزد. و حالا وضعیت او در یک کتاب مرجع توصیف شده بود.
“من احساس کردم هیچ شانسی ندارم و این بیماری وضعیت وخیمی برایم رقم زده بود.”
مشکلات خیلی زودتر شروع شده بودند. گراهام میگوید که فرزند یک ازدواج ناشاد بوده، با پدری که دائماً مست میکرد و مادری که به افسردگی مبتلا بود. او 12 ساله بود که پدرش خانه را ترک کرد و 13 ساله بود که والدینش رسماً طلاق گرفتند. سپس رفتارهای خود-آسیبرسان، کج خلقیها و به هم زدن روابط دوستانه با کوچک ترین بهانه آغاز شدند. آن زمان پزشکان گفته بودند که این فقط اضطراب امتحان است!
او در آزمون گواهی عمومی دورۀ متوسطه خیلی خوب عمل کرد، اما در سطح ششم وضعیتاش ناپایدارتر شد و در امتحان سطوح [1]A شکست خورد. اولین تلاش او برای خودکشی به 18 سالگی برمیگردد. او میگوید “من پول نسبتاً زیادی برای تولد 18 سالگیام دریافت کردم و عمدتاً با آن مشروب خریدم و نوشیدم”. در شب عید سال نو 2018 کار او به اورژانس کشید. “من گفتم میخواهم خودم را از بالای ساختمان به پایین پرتاب کنم، بنابراین یک نفر آمبولانس را خبر کرد.”
و سپس، بعد از چندین سال تلاش برای زندگی کردن با وضعیتی که داشت و سعی برای درک چیستیِ این حالت، یک پزشک حدس و گمانهای او را تایید کرد. “او برگشت و از من پرسید تا به حال چیزی دربارۀ اختلال شخصیت مرزی شنیدهای؟” او برای ارزیابی فرستاده شد و در مارچ سال گذشته، تشخیص BPD گرفت.
حقیقتاً طی نسل اخیر در دنیای توسعهیافته، نگرش مردم نسبت به انواع بسیاری از بیماریهای روانی تغییر کرده است، زیرا که مردم تحت تاثیر و تشویق صداقت برخی از مشاهیر، دربارۀ افسردگی و اضطراب خود راحتتر صحبت میکنند.
اما در نهان، شاخهای از وضعیتهای روانی وجود دارد که همچنان با تبعیض رو به رو هستند: اختلال شخصیت اسکیزوفرنی ، سایکوز (روانپریشی)، اختلال دوقطبی و BPD . خصوصاً BPD یا اختلال شخصیت مرزی یکی از اختلالات روانی کمتر شناخته شده و در عین حال یکی از سختترین اختلالات برای مقابله است. (برخی افراد این اصطلاح را نمیپسندند و ترجیح میدهند تا از عنوان اختلال شخصیت ناپایدار از نظر هیجانی استفاده کنند.)
افراد مبتلا، ممکن است سردرگمیهای خلقی بالا و پایین، به همراه حالت پارانویا، تکانشگری، وسواس فکری، خشم، تفکر فاجعه آمیز سیاه و سفید، بحران هویت و ناتوانی در آرام کردن خود را تجربه کنند. بیبندوباری جنسی، بیپروایی، اعمال خود-تخریبی، مصرف مواد، روابط گسیخته و بیخانمانی همه بخشهایی در حوزۀ این اختلال هستند.
برخی از تخمینها، شیوع این اختلال را در جمعیت عمومی حداکثر 2% نشان میدهد، هرچند بیشتر معیارهای مرتبط با حوزۀ بیماریهای روانی نسبی هستند. تخمین زده میشود از هر 10 فرد مبتلا به BPD یک نفر جان خود را میگیرد و گروه بسیار بزرگتری نیز سعی در انجام این کار دارند.
بعضی از پزشکان معتقدند که احتمالاً تعداد افراد مبتلا به این وضعیت رو به افزایش باشد. دکتر آژنگ پاسپیتاساری روانشناسی در کلینیک مایو در مینهسوتا، میگوید او نسبت به 2 یا 3 سال قبل بیماران بیشتری را با اختلال شخصیت مرزی ملاقات میکند. او بیان میکند: “معمولاً اوایل بزرگسالی زمانی است که نشانههای اختلال ظاهر میشوند”. “نشانگان بسیار شایعی وجود دارند، مثل تفکر یا تلاش مزمن برای خودکشی. بسیاری از بیماران با اعمال خود-جرحی، سوزاندن و بریدن دستوپنجه نرم میکنند و خیلی از آنها درگیر اعتیاد، مصرف مواد و کوششهای خشمگینانه برای مقابله با رنجهایشان هستند.
متخصصان معتقدند که این بیماری تا حدی از زمینۀ ژنتیک افراد (طبیعت) و بخشی نیز از عوامل محیطی و اجتماعی (تربیت)، با یک کودکی ناخوشایند و سخت به عنوان ویژگی مشترک رایج در این افراد، ناشی میشود. کیتی والش باور دارد که برای او همه چیز از قرارگرفتن در معرض سوءاستفادۀ جنسی در کودکی توسط یک عضو خانواده نشأت میگیرد. او همان موقع سوءرفتار را گزارش کرد اما تا 3 سال بعد یعنی زمانی که مرتکب، آن کار را با کودکان دیگر هم انجام داد، کسی حرف او را جدی نگرفت. روابط بعدی او با مردان که اغلب هم سن خیلی بالاتری داشتند، سوءرفتار هیجانی و جسمانی را نشان میدهد. والش در نهایت در زندان به سر میبرد، در حالی که همچنان رفتارهای خود-آسیبرسان داشت و فقط برای زندهماندن مبارزه میکرد.
میک فینگان، فردی 37 ساله اهل دوبلین مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD) ، همچنین اعتقاد دارد که وضعیت او از کودکیاش ریشه میگیرد. “من فقط یک کودک بودم که خانوادهای تماماً الکلی و معتاد به هروئین داشت. در 16 سالگی خوابیدنهای بیرون از خانه شروع شد. آنها من را از خانه بیرون انداخته بودند. من نزد پلیس رفتم و سوءرفتار جنسی و تجاوز را اطلاع دادم. اما وقتی پلیس برگشت، گفت که آنها تحت پیگرد قانونی نخواهند بود.”
اخیراً یک مطالعه در دانشگاه منچستر به این یافته رسید که مبتلایان به BPD نسبت به افراد بدون اختلال روانی 13 برابر بیشتر احتمال دارد که سوءرفتارهای کودکی را گزارش کنند. جرالد کریسمن، روانپزشک آمریکایی که 30 سال با بیماران مرزی کار کرده و کتابهایی را چون «ازت متنفرم، مرا ترک نکن» به تألیف رسانده است، میگوید: “کیسهای شدیدتر، افرادی هستند که از اختلالات دوران کودکی، سوءرفتار جسمانی، سوءرفتار جنسی یا رهاشدگی رنج میبردهاند.”
اما در شرایطی که سایر وضعیتهای سلامت روان شناختهشده هستند و حمایت میشوند، ماهیت اختلال شخصیت مرزی به گونه ای است که کمک کردن به آن میتواند چالشبرانگیز باشد. برای خانواده و دوستان شرایط سخت است، زیرا آنها ممکن است برای کنارآمدن با تغییرات و بالا و پایینشدنهای سریع خُلق و بی ثباتی در اعتماد به نفس و تصور از خودِ فرد مبتلا، چالشهایی را تجربه کنند. گراهام میگوید: “من از مردم خیلی صدمه دیدم و احساس وحشتناکی دربارۀ آن دارم. هیچ دوست ندارم اینگونه باشم”. “من باید یک راز را پیش خودم نگه دارم، زیرا مردم میگویند «با افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD) دوست نشوید، چون آنها افرادی کنترلگر و طالب توجه هستند.» افراد ممکن است نخواهند با من قرار بگذارند یا دوست باشند. این دردناک است زیرا من دارم تلاش میکنم تا بهتر شوم. این تقصیر من نیست”.
این وضعیت همچنین به طرز باورنکردنیای برای سرویسهای پزشکی، اورژانس و پلیس چالشانگیز است، چرا که منجر به درگیری و بیاعتمادی متقابل میشود. گراهام اخیراً به دلیل تخطی در ریل قطار دستگیر و بستری شد. او میگوید: “قد من 5 فوت است، اما سه افسر پلیس لازم بود تا بتوانند مرا مهار کنند”. “من احساس میکنم طوری با من رفتار شد که انگار من به دنبال توجه هستم و آنها این موضوع را جدی نمیگیرند.”
اما درمانی وجود دارد که هرچند که بهطور گسترده جا نیفتاده، ولی روزنههای امیدی را گشوده است. رفتار درمانی دیالکتیک (DBT) یک برنامۀ بلندمدت درمان فردی و گروهی است که در آن ایدههای اصلی بر پذیرش زندگی همانطور که هست نه آنگونه که انتظار میرود باشد، استوار است. افراد فنون جدیدی را برای تحمل پریشانی و جایگزین کردن مکانیسمهای دفاعی فاجعهساز مثل خود-آسیبرسانی، الکل، مواد و خشم یاد میگیرند. واژۀ “دیالکتیک” در عنوان این درمان، بازتاب عقاید متضادی است که در حکمتهای باستان و آموزههای مدرنتر مبتنی بر ایمان مثل دعای آرامش مسیحی “برای پذیرش چیزهایی که نمیتوانم تغییر دهم، شجاعتی بده برای تغییر چیزهایی که میتوانم…” موجود است.
در مرکز خدمات بهداشتی سنت اندرو در نورثهمپتون – یكی از تقریباً 450 مراکز ارائه دهنده DBT در انگلیس – بیماران زن در گروه درمانی، جلسات یك به یك و مربیگری شركت می كنند. یک انجمن هفتگی هم وجود دارد؛
نشستی که در آن بیماران و اعضا می توانند مسائل خود را مطرح کنند و همچنین جلساتی درباره ذهن آگاهی و سایر فعالیت ها برگزار میشود.
دکتر پیت مک آلیستر، روانپزشک بخش میگوید بیماران اغلب در کنار درمان دارو مصرف می کنند، اما دارو به تنهایی هرگز جواب نمیدهد. او همچنین ادعا میکند اکثر زنانی که حداقل یک سال تحت رفتار درمانی دیالکتیکی هستند، شرایط ترخیص را پیدا میکنند. متوسط مدت اقامت در این مرکز ۱۸ ماه است.
مک آلیستر میگوید این روش درمانی بسیار خوب کار می کند اما کمی شبیه به عضویت در باشگاه است. “این فقط پیوستن به باشگاه نیست که به شما کمک می کند، بلکه انجام تمرینات و پیگیری منظم آن ها مهم است. همینطور، صرف ورود به یک واحد DBT خاصیت درمانی ندارد، بلکه کار سختی که شما اینجا انجام می دهید درمان را به دنبال می آورد. ” مهمترین مدد برای هر فرد مبتلا به BPDباور به این است که بهبودی یک قاعده است و نه یک استثنا.
والش پس از دوره های فشردۀ DBT ، طی دو سال دست به اعمال خودآسیب رسان نزده است. اکنون در اواسط 30 سالگی او آرام و خوددار به نظر می رسد و با فصاحت قادر به صحبت در مورد مبارزات سلامت روان خود است. والش در مورد اینکه طی ۱۰ سال چگونه زندگی را میدیده است صحبت می کند. هدف او این است که در سراسر کشور سفر کند و در مورد BPD صحبت کند، داستان خود را به اشتراک بگذارد و کارگاه هایی را برای افزایش آگاهی و ارتباط با دیگرانی که ممکن است اتفاقات مشابه را تجربه کنند، برگزار کند.
او میگوید “بسیاری از اینها خارج از خدمات رسمی است؛ این میتواند به افراد احساس تنهایی دهد و من نمیخواهم مردم آنقدر احساس تنهایی کنند”.
فینگان می گوید بهبودی ممکن است کلمه درستی نباشد. “شما فقط احساسات قبلی خود را آنگونه که بودند متوقف نمی کنید، بلکه تجربۀ فلش بکها را متوقف میکنید. آنها از بین نمی روند اما شما یاد می گیرید که چگونه با آنها کنار بیایید. در واقع شما مکانیزم های مقابله ای را توسعه می دهید.”
گراهام در چند ماه گذشته شغل دستیار فروش را حفظ کرده و حالا که تشخیص BPD گرفته است، مشتاقانه منتظر است تا جایی را در یک برنامۀ DBT پیدا کند. به نظر می رسد او به طرز قابل ملاحظه ای در مورد خود و چشمانداز آتیاش منطقی و خوشبین باشد، اما این همان نکتۀ دیوانه کنندۀ BPD است “یک لحظه گریه می کنم، لحظۀ دیگر حالم خوب است!”
پاسخ ها