مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت: می خواهم ازدواج کنم.
پدر خوشحال شد و پرسید: نام دختر چیست؟
مرد جوان گفت: نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند.
پدر ناراحت شد، صورت در هم کشید و گفت: من
مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود.
با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت: مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست! و نباید به تو بگویم.
مادرش لبخند زد و گفت: نگران نباش پسرم. تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی. چون تو پسر او نیستی!!
پاسخ ها